Daftar Yaddasht

26.4.06

بادبادک‌باز

!عجب رمانیه! بی‌نظیره
حدود یکسالی می‌شد که خیلی‌ها بهم پیشنهاد کرده بودن بخونمش، اما نمیدونم چرا هردفعه یه چیزی پیش‌می‌اومد که مانع می‌شد مثلا از کتابفروشی که مي‌پرسیدم نداشت یا یادم می‌رفت. تا اینکه قبل از عید خواهش کردم برادرم برام بخره تا وقتی رفتم تهران ازش بگیرم. اما الان که خوندمش با خودم می‌گم چه خوب شد که زودتر نخوندم، چه خوب شد شرایط رو خوب فهمیدم و آمادگیشو پیدا کردم، در غیراینصورت میگفتم فقط یه بازار گرمیه که طرف کتابشو بفروشه، از اونجایی که خدایگان ایراد گیری هستم؛
اما وقتی که داشتم می‌خوندمش احساس می‌کردم تمام این کلمات رو از آدم‌های دیگه‌ای هم شنیدم، بدون یک ذره اغراق،‌ شاید تنها ایرادی که بشه بهش گرفت این بود که تصویر کاملی از دوران مجاهدا نداده، در حالیکه وقتی که من با مردم صحبت می‌کنم می‌بینم بزرگترین و فجیع‌ترین و غم‌انگیز‌ترین جنایت‌ها مال زمان مجاهدا بوده،‌ و حتی هزاره‌هایی که توی این کتاب بری از هر جنایتی شدن، یکی از بی‌رحم ترین گروه‌ها بودن و طبق گفته مردم علت دشمنی طالبان با این گروه هم یه جورایی گوشمالی این گروه بوده (این هزاره‌ها همونایی بودن که سر آدم‌ها رو می‌بریدن و سریع روغن داغ می‌ریختن روی جای بریده شده تا خون به اطراف نپاشه و وقتی که اون بدبخت سربریده این‌طرف و اونطرف می‌دویید و جون می داد نگاش کنن و از این «رقص مرگ» لذت ببرن. قطعا همه هزاره‌‌ای ها اینطور نبودن و حسن این داستان هم می‌تونسته یکی از اون مبرا‌ها بوده باشه).
اشاره نکردن نویسنده به جنایت‌های مجاهدا رو می‌گفتم.... این کار چند دلیل می تونه داشته باشه، یکی اینکه نویسنده زمان مجاهدا رو ندیده که اونطور که گفته شده زمان طالبان هم ندیده بوده، کاری به این ندارم که در رمان یه شمه‌ای از این دوره رو می‌بینه،‌ منظورم خود نویسنده است؛ یکی دیگه اینکه حمله به طالبان و هایلایت کردن اسم طالبان و جنایت‌هاشون به هر حال هنوزم توی ویترینه و طرفدار داره و از طرفی کار آمریکا رو هم توجیه می کنه . از اونجایی که نویسنده سال‌هاست شهروند این کشوره و حس تعلق خاطرش به آمریکا کاملا در کتاب مشهوده و کتابی رو که در آمریکا چاپ کرده ، یکی از پرفروشترین‌ها بوده، دلیل دوم زیاد دور از ذهن نیست؛
از بین نقدهایی که برای این کار خوندم نقدی که سیروس علی‌نِژاد برای بی بی سی نوشته بود از همه بهتر بود و حق مطلب رو کاملا ادا کرده بود؛‌
حالا هر وقت که تو خیابونا هستم و به خونه‌های قدیمی نگاه می‌کنم همش منتظرم یک امیر و حسن کوچولویی از یکی از اون خونه‌ها بیان بیرون و من تورو دید بندازم که ببینم خونه علی کدوم‌طرف حیاته؛ در ضمن ایندفعه که برم کابل حتما به محله وزیر اکبر خان می‌رم و سعی می‌کنم تصور کنم خونه بابای امیر کدوم یکی از خونه ها می‌تونسته باشه؛ هنوزم که هنوزه این منطقه بهترین منطقه کابله و دفتر بیشتر آژانس‌های سازمان‌ملل همونجاست؛‌ اینا رو نوشتم برای اینکه بگم چقدر موقع خوندن کتاب آدم می‌تونه با شخصیت‌های داستان همذات پنداری کنه؛

علاوه بر جذابیت داستان کناب ساختار خوبی هم داره و با اینکه اولین رمان خالد حسینیه خیلی خوب از کار دراومده؛‌ البته یه جاهاییش یه جوری ترجمه شده که قضاوت اون هم مستلزم خوندن نسخه اصلیه که من ندارم؛
بعد از کتاب پائولای ایزابل آلنده که 5-6 سال پیش خوندم این اولین رمانی بود که اشکمو درآورد؛

23.4.06

پوستر کنفرانس
هتلی که رفیق حریری توش کشته شد, هنوز تعمیر نشده, این عکس رو هم من نگرفتم

یکی از بزرگترین قلیونایی که دیدم , و علیرضا که داره تستش میکنه
دوره گردای همه جای دنیا یک شکلن, اینیکی پرچم رو هم زده که یه موقع کسی یادش نره کجاس

ساحل مدیترانه - بیروت
یه ساحل دیگه - این عکس رو من نگرفتم چون دوربین نداشتم -یکی از بچه ها گرفته

محدودیت‌های زن بودن

من یکدفعه دیگه به اون جلسه ای که قرار بود اینترن انتخاب کنن رفتم. چون بعد از اینکه پیش رییسم نه نه من غریبم درآوردم قبول کرد که یه اینترن بگیریم. الان با چندتا سازمان دیگه درحال آماده کردن مقدماتش هستیم. اینکه شاخص‌های انتخاب چی باشه. میزان حقوق و سایر تسهیلات چطور باشه و ... ؛
قرار شد که یه فراخوان همه جا بفرستیم و آدمای علاقمند رو دعوت کنیم. ضمنا امسال حداقل تحصیلات رو تغییر دادیم به دیپلم و سن بین 18 تا 28 سال و حقوق ماهی 80 دلار به اضافه 15 دلار غذا و 10 دلار رفت و آمد برای سازمان‌هایی که این دوتا رو قبول نمی کنن.
بر حسب اتفاق یه آقایی امروز اومد دفتر ما و گفت خانمم دنبال کار میگرده و ما جریان رو براش گفتیم؛
بعد از ظهر که شد آقا به اتفاق خانم اومد. خانم گفت که در ایران که بوده سازمان ما براش دوره گذاشته و برای آموزش معلمی دوره دیده؛ من جریان رو بهش گفتم به نظرم مورد خوبی اومد؛
وقتی که رفت از همکارم پرسیدم چطور بود و اون گفت خودت چی فکر می کنی؛‌ بهش گفتم که نی نی تو راهه؛‌ در اینصورت حتما یک زمانی از این 6 ماه بچه به دنیا میآد و کار نیمه کاره می مونه و اگر هم به یه جایی برسه،‌ که بعد از زایمان داشتن بچه کوچک فکر نمی کنم چندان راحت باشه؛
‌از این فکر ناراحت شدم؛ اما واقعا چاره‌ای نیست؛‌ محدودیت‌های خانم‌ها واقعا خیلی زیاده؛‌ من هرچقدر میخوام که درگیرش نشم و بزنم به کوچه علی چپ نمیشه. بعد می‌گن چرا هر وقت حرف از حقوق جنسیتی میشه اسم زنان می‌اد وسط.
اینکه برای ازدواج و بچه‌دار شدنت هم باید از جامعه اجازه بگیری تا اگر محدودیتی برات به حساب نیومد وارد اون بشی واقعا مشمئز کننده‌است؛ می‌دونم که این تنها یک نمونه کم اهمیت از بین هزاران نوع محدودیتیه که وجود داره؛‌ کم اهمیت به این دلیل که اون خانم شانس داشتن یک خانواده کامل رو داره، مطمئنا در غیر اونصورت شرایط به مراتب بغرنج‌تر می‌شه؛
اتفاق امروز منو خیلی تحریک کرد که با جدیت بیشتری کاری رو که بهم پیشنهاد شده بود رو انجام بدم؛‌- الان نمی‌گم چه کاری چون لو میرهJ‌؛‌
وقتی که بهم گفتن عمیقا اعتقادی بهش نداشتم و گفتم زنان اونقدر قوی هستن که مسایل خودشون رو خودشون حل کنن؛‌ و نیازی به وکیل و وصی ندارن ‌و اونایی که دنبال این‌کارا هستن یه مشت فمینیست بی غمی هستند که ژست روشنفکری می‌گیرن و صداشون از جای گرم بلند میشه؛‌
شاید این نگاه جدید یا تحریک رو خوندن کتاب گل صحرا تقویت کرد؛‌ همونی که ماندانا وقتی می‌خواستم بیام بهم داد و داستان زندگی یه سوپر مدل آفریقاییه که در سن 5 سالگی در سومالی ختنه شد؛‌
از جریان ختنه زنان چیز زیادی نمی‌دونستم اما این کتاب خیلی چیزا رو روشن کرد و به من نهیب زد که انقدر دو آتیشه سنت‌های کهن نباشم؛‌ اما آيا عاشق شدن و ازدواج و داشتن فرزند هم بخشی‌از سنت‌های کهنٍ؟ یعنی با فرض اینکه شنکنجه‌هایی از اون قبیل رو تقبیح و تحریم کردیم، با این محدودیت‌های نوع دوم چکار کنیم؟

همین مساله است که باعث میشه اقدامات فمینیست‌ها رو به رسمیت نشناسم،‌ چون هنوز معتقدم راه حل منصفانه بوق و کرنا نیست؛‌- در این حرکت دنبال یک راه حل دیگه باید بود، یه راه حلی به غیر از شلوغ‌کاری و هیاهو؛
هنوز معتقدم زن موجود مرموزیه که بعضی از مسایلش ربطی به کسی نداره و فریاد زدنش عزت نفسش رو خدشه دار می‌کنه؛ معتقدم زن توانایی رفع مشکلاتش رو داره هرچند هنوز نتونسته با طبیعت کنار بیاد؛‌ چون وقتی که وارد جزییات می‌شم می بینم خیلی از مشکلات ما اینه که دوست داریم بر خلاف طبیعت حرکت ‌کنیم؛‌ بعضی قوانینش رو قبول نکنیم ‌و از بعضی‌ قواعد رنج ببریم؛‌

معتقدم روزی که زن و بطور کلی‌تر انسان تونست با طبیعت کنار بیاد و باهاش هماهنگ شد؛‌ لذت‌های زندگی رو خواهد شناخت؛‌
حالا اگر هر گروهی، هر جنبشی،‌هر تفکری – فمینیست یا غیر فمینیست- به این سمت رفت، من بی‌شک از باوفاترین مریدانش خواهم شد؛

20.4.06

یکی به فکر ما ست

خبردار شدم که یه موسسه هایی هستن که آدمایی رو که کارشون مثل منه رو حمایت میکنن. اولش خیلی تعجب کردم اما بعدش فکر کردم وقتی که انجمن های حمایت از حشرات و معتادین و پزشکان بدون مرز و روزنامه نگاران آزاد و میلیون ها چیز دیگه داریم چرا این یکی رو نداشته باشیم. و تازه یه پله جلوتر که چرا انقدر دیر ملت به این فکر افتادن؛
اینکه آدم بدونه که یه جای دنیا به حساب می آد و یه آدمایی سختی‌های کارش رو میدونن و یه آدم‌های دیگه‌ای باهاش سختی‌ها و خوشی‌های مشترک دارن خیلی حس خوبیه و آدم و حسابی هُل‌ می‌ده به جلو؛
اون اطلاعات این توء؛
http://www.headington-institute.org
www.aidworkers.net

لبنان

بیروت
بیروت شهر قشنگیه, خیلی قشنگه, شبیه شهرهای جنوب اروپا, با خیابونای کوچک و بعضی جاها سنگ فرش، مغازه‌های با سقف‌های کوتاه و کافه‌های شلوغ کنار خیابون و قیمت‌های گرون ، هوای مرطوب مدیترانه‌ای و صدای بم ترافیک ماشین‌ها و عابرای آرومی که کاری به کار کسی ندارن؛ یه کم شبیه پاریس و خیلی بیشتر والنسیا- و البته نه به اون شیکی. اما با حال و هوای عربی. شنیدم شبیه قاهره هم هست, اما من قاهره رو ندیدم؛

درسته که بیروت عروس خاورمیانه بوده و یا لقبی شبیه این و جایی برای خوشگذرونی عرب‌های منطقه. اما بعد از جنگ‌های داخلی سال‌های اخیر، این عروس به طرز بدی بیوه شد و رنگ و لعابش رفت. تااینکه همین چندسال پیش رفیق حریری خدابیامرز اومد و کلی پول تو مملکت ریخت و عروس خانم رو دوباره سفیدپوش کرد. الان تقریبا تمام نقاط بیروت بازسازی شده و شهر، شهر نوییه. تمام ساختمون‌ها، مساجد، کلیساها و... تازه سازه و آدم‌هایی که مهاجرت کرده بودند به اون بالامالاها برگشتن و فرهنگ و تمدن جدیدشون رو هم با خودشون آوردن. اصولا توی شهر هیچ چیز ناهنجاری دیده نمی‌شه. خیابونا، ترافیک، فروشنده‌ها، آب و هوا، هتل‌ها و خلاصه همه چیز مرتب و روبه‌راهه. با این حال وجود بعضی از ویرانه‌های باقی‌مونده از زمان جنگ و پلیس‌های امنیتی زیادی که همه جا هستن یه ذره فضا رو سنگین کرده؛

یکی از مهمترین ویژگی‌های این شهر گرون بودن اونه، از قاقا لی‌لی گرفته تا لباس و حمل و نقل و هتل. همه چیز گرونه. بعضی‌ها معتقدند علت این گرونی پولدار بودن لبنانی‌هایی که از فرنگ برگشتن و قدرت خرید زیادی دارن. بعضی‌ها هم میگن قاچاق اسلحه که یکی از منابع درآمد مردمه خوب جواب میده و براشون پولسازه؛

یکی دیگه از ویژگی‌های این شهر و یا اصلا این کشور کشاورزی و حاصلخیز بودن خاک اینجاست. هرطرف رو که نگاه کنی زمین کشاورزیه، انگور، موز، مرکبات، و هر تنابنده ای که برای زنده موندن به هوا و آب و خاک احتیاج داره اینجا حالش خوبه. شنیدم که 75درصد اراضی کشاورزیه و لابد 25 درصدش هم مسکونی. ساختمون‌ها اغلب آپارتمان‌های چندین طبقه هستن و میشه گفت شهر رشد عمودی داشته؛

ویژگی مهم و جذاب دیگه تنوع غذاییه اینجاست. البته تنوع و کیفیت غذا، محشره، فکر نمی‌کنم هیچ جای دنیا بشه همچین تنوع و کیفیتی رو پیدا کرد. البته غذاهای کامبوج متنوع‌تر بود اما واقعا قابل مقایسه با غذاهای لبنانی نیست.

مورد دیگه ترافیک روان خیابوناست. هیچ وسیله‌ نقلیه عمومی تر از تاکسی ندیدم، مثلا اتوبوس، مترو، قطار، عابر پیاده هم کمه و اغلب ماشین دارن، خیابونا هم مثل تهران گل و گشاد نیست، اما هیچ خبری هم از ترافیک نیست؛
مورد بعدی دخترا و پسرای خوشگلن، واقعا آب و هوای متعادل همه چیزو متعادل می‌کنه مثکه؛

مورد دیگه تنوع مذهبی و فرقه‌ایه. مسلمون و مسیحی و شیعه و سنی و انواع و اقسام فرقه‌هاشون اینجا جمع هستن. و همین تنوع هم کار دستشون داد. به عبارتی گزک دست اونایی داد که می خواستن آب رو گل‌آلود کنن و ازش ماهی بگیرن. که گل‌آلود کردن و هنوز هم در حال ماهیگیری هستن؛


صور و صیدا – جنوب لبنان
مشخصه شهرهای جنوب لبنان مذهبی بودنشه. ظاهرا شیعه‌ها در شهرهای جنوبی متمرکز هستند و ارادت ویژه به ایرانی جماعت و حضرات رهبرین دارن. گویا تا یکسال پیش این منطقه تحت کنترل سوریه بوده و هنوز هم آثار ایست بازرسی‌های سوریه و اسراییل باقیه؛

بعد اینکه در این منطقه بزرگترین شهر زمان بیزانتین کشف شده, یه اسمی داره که یادم رفته بهش میگن اپیدرم؟ یا چیزی شبیه به این. زمان جنگ جهانی دوم وقتی فرانسوی‌ها میخواستن تو این منطقه ریل قطار بسازن کلنگشون به این شهر گرفت و کار رو متوقف کردن. واقعا بی‌نظیره، شنیدم که بزرگترین مجموعه از نوع خودشه . این شهر که دقیقا در ساحل مدیترانه ساخته شده، شامل استادیوم، بازار، قبرستون و خلاصه هربنایی که یک شهر نیاز داشته بوده و متعلق به سال 100 میلادی؛
اما خنگ‌ای احمق درست در بخشی از وسط شهر و بین شهر و دریا چندین مجموعه مسکونی چند طبقه ساختن که گند زده به همه چیز. بطوریه مثلا از ریس اسب سواری این شهر باستانی بالکن خونه‌ای رو می بینید که کنار انتن تلویزیونش یه بند رخت هم آویزون کرده. راهنمامون گفت که این مجتمع‌ها زمان جنگ ساخته شده که هیچی حساب و کتاب نداشته؛
البته در شمال لبنان هم معماری‌های این دوره رو دیدم اما چون هیچ اسمی رو یادم نمونده چیزی هم در موردش نمی نویسم؛
از شهرزاد و ژابیز و علیرضا می‌خوام که بهم کمک کنن و اسم جاهایی رو که رفتیم رو اگر یادشون مونده بگن!!!؛ من که پاک زدم به سیم آخر از لحاظ حافظه‌ای؛

میدونم که چندتا عکس که بذارم خیلی بهتر میشه؛

MENA Development Forum 5

دوهفته‌ای که خیر سرم ایران بودم هم درست و حسابی نبودم آخه. بقول ماندانا جغرافی رو هم یادم رفته. افغانستان که نیستم فکر میکنم تهرانم حالا هر جا که میخواد باشه؛
وقتی رسیدم تهران 2 روز وقت داشتم که ویزای لبنان رو برای شرکت در کنفرانس بگیرم. اصلا فکر نمی‌کردم که بشه و به هر حال انجام شد و رفتم؛
اهمیت کنفرانس
به نظر می‌اومد این کنفرانس اگر نه بزرگترین ولی حداقل یکی از بزرگترین (فکر می کنم مهمترین!) رویدادهای مرتبط به توسعه در منطقه باشه. اینو از تعداد و نوع شرکت کننده‌ها می‌شد به راحتی فهمید؛
شرکت کننده ها
در مجموع شرکت کننده‌ها در 4 سطح حضور داشتند؛ دولت‌ها، نهادهای مدنی، بخش خصوصی و مطبوعات؛
از ایران هم یک تیم 20 یا 21 نفره شرکت کرد که عبارت بود از معاون‌ وزرای بهداشت، کشور و رفاه، نماینده‌های وزارت‌های کار و مسکن، 2 تا استاد دانشگاه، 2 نماینده از بخش خصوصی و 6 نماینده از جامعه مدنی و به عبارتی سازمان‌های غیردولتی؛
پوشش خبری کنفرانس در ایران
تا جایی که من متوجه شدم اهمیت این کنفرانس در مطبوعات/رسانه های ایران منعکس نشد؛
هرچند به طور اتفاقی خبرنگار ایلنا؟ ایسنا؟ در بیروت را در لابی هتل دیدیم, البته اتفاقی که نه ایشان خبر کنفرانس را داشتند- تمام در و دیوار بیروت اگر هم نمی خواست خبر کنفرانس را داشت- و به خاطر همین برای دیدن تیم ایران به هتل آمده بودند, ولی بعید میدانم که حتی قادر به درج خبر کنفرانس باشند چه برسه به تهیه گزارش و یا تحلیل آن. ایشان متاسفانه انتظار داشتند زحمت تهیه خبر و گزارش و تحلیل و چرایی و چگونگی و تمام جیک و پوک کنفرانس رو شرکت کننده ها براشون تقبل کنند. فکر نمی کنم حتی زحمت استفاده از وب سایت کنفرانس رو هم به خودشون دادن و اصلا نمیدونم که در نهایت چی تحویل آژانسشون دادن. امیدوار هستم این خانم این مطالب را بخوانند و باز امیدوارم که قضاوت نادرستی در موردشان کرده باشم؛
موضوع کنفرانس و نقد من
همانطور که همه شنیده‌ایم ودیده‌ایم بسیاری از گروه‌ها بانک جهانی را به دلیل تاکید بیش از حد آن بر توسعه اقتصادی، همکاری با دولت‌ها – که معمولا فاسد هستند، توجه بیش از حد به تصمیم‌گیران و در پی‌ آن کم توجهی به توده مردم و همچنین تمایل و تاکید به/بر جهانی شدن نکوهش می‌کنند. کما اینکه این سیاست در انتخاب مضامین کنفرانس هم مشهود است. از بین 14 محور اصلی کنفرانس 3 مورد به مسایل اجتماعی؛ (جوانان، جنسیت و جوامع محلی - اگر توانمندسازی جوامع محلی را نیمی از مضمون در نظر نگیریم، چون در این مضمون هم پای دولت در میان بود، میخواستم بنویسم 5/2 مورد به مسایل اجتماعی)، 6 مورد به مسایل حقوقی و دولت‌ها و 5 مورد به حوزه اقتصاد و تجارت اختصاص داشت؛
در حالیکه بانک جهانی مدتی‌است با رویکرد کاهش فقر، توجه به سازمان‌های غیردولتی و تولید ادبیات این حوزه امیدوار است تصویر مناسب‌تری از خودش در بین نهادهای مدنی ارایه بده و به اصطلاح اسم شویی کنه، اما سنگین بودن کفه دولت‌ها، بخش خصوصی و تجارت در این کنفرانس – از نظر من – بازهم گامی به عقب بود؛
علاوه بر موارد 14 گانه بالا من معتقدم هنوز جا دارد تا مضامین دیگری نیز به این حرکت اضافه شود. بویژه اینکه شعار این کنفرانس اصلاحات است و توجه به جوانب دیگر توسعه (در صورتیکه شکل پایدار آن را در نظر داشته باشیم) نیز هریک مستلزم ایجاد اصلاحاتی در نوع خود است؛
کنفرانس ایده آل من
food sovereigntyتوجه به تنوع فرهنگی جوامع، توجه به ساختارهای سنتی اجتماعی، مساله حاکمیت غذایی یا
و اصولا کشاورزی،
property rights حقوق مشاع یا
ظرفیت‌سازی حکومت‌ها و دولت‌های دریافت کننده وام و همچنین محیط زیست میتوانست مضامین قابل توجهی برای این کنفرانس باشد؛
بطور خلاصه موارد زیر را با عنوان مضامین مستقل قابل طرح در فعالیت‌های اتی و یا کنفرانس آینده پیشنهاد می‌کنم؛ کاهش فقر توسط توانمندسازی جوامع محلی با توجه به حفظ تنوع فرهنگی و ساختارهای سنتی جوامع؛ (توانمند‌سازی جوامع محلی از طریق) توانمندسازی دولت‌های محلی بویژه ظرفیت‌سازی برای نحوه دریافت و هزینه کردن وام‌ها و ؛property rightsمسایل مربوط به
؛agrarian reform حاکمیت غذایی و اصلاحات کشاورزی
حفظ محیط‌زیست و منابع طبیعی بویژه از طریق مدیریت مشارکتی که می‌تواند ارتباط نزدیکی با موارد فوق داشته باشد؛
کنفرانس ایده ال تر من
بالاخره اینکه من امیدوارم در اجلاس بعدی به جای عنوان «اجلاس توسعه» از «اجلاس توسعه پایدار» استفاده کنیم.؛MENA Sustainable Development Forum (MSDF)
تا جایی که من متوجه شدم عبارت توسعه پایدار تنها در یکی از محورهای کنفرانس یعنی کاهش فقر (با فقر زدایی موافق نیستم) دیده شده بود، در حالیکه طبق تعاریف موجود، ابعاد مختلف توسعه پایدار عبارت است از
1- توسعه زیست محیطی- اکولوژیکی،
2- توسعه اقتصادی- مالی،
3- توسعه اجتماعی- فرهنگی و
4- توسعه نهادی- سیاستی .
که این کنفرانس با تاکید بر موارد 4 و- بیشتر- 2 برگزار شد؛
!هر کی میگه نه بسم الله , توجیهم کنه

19.4.06

دفتر ما و یا خونه من اینجاییه که با قرمز مشخص کردم، سرسبزترین قسمت شهره

مقبره امام فخر رازی
خواجه غلتان، و تخته سنگی که سرشون رو روش میذارن و نیت می‌کنند
هتل 5 ستاره شهرداری که هنوز اجاره نرفته و گارد مسلح
توضیحات آرامگاه ابن خطیب

مقبره جامی
بنای نیمه‌کاره و خیلی کوچک مقبره ، فقط یک دیواره است، به قطر 1 یا نهایتا 2 متر که میشه پایینش نماز خوند
توضیحات ارامگاه جامی

18.4.06

!جاهای دیگه‌ای که به دیدنش می‌ارزه

بالاخره بعد از نود و بوقی یه مهمون به خونه من اومد، یکی از همکارای کابل که برای یکهفته به جای هتل اینجا اومده. اینطوری خوبه که تجربه مهمون‌داری رو پیدا می‌کنم. روزا اون به کارخودش میرسه، و عصرها میریم تو شهر می‌گردیم و شب میاییم آشپزی می‌کنیم؛
ایندفعه جاهای جدید رو دیدم. من اصلا نمیدونستم که مقبره جامی و امام فخر رازی هم در هراته. برای هر کدومشون یه چیزی شبیه مقبره درست کردن که خوب یه طورایی رقت انگیزه و اصلا شایسته نیست. تازه همین بناها رو هم اسماعیل خان - والی قبلی هرات درست کرده. البته طبق توضیحاتی که خوندم یه چیزایی بوده که طی جنگ‌های روس‌ها و احتمالا مجاهدا خراب شده. به هرحال الان جز چندتا سنگ قبر کج و کوله و یه معماریه بدون هویت که اخیرا درست شده چیزی وجود نداره؛
یه جای جالبه دیگه مقبره خواجه غلتان. از فرشید در مورد اینجا شنیده بودم و همیشه دوست داشتم که میدیدم. تصور می کردم یه دشت سرسبزی باشه که آدما بالای اون وای میستن ونیت می کنن و غلت می خورن و میان پایین. اما اینطوری نبود. این هم یه جایی شبیه همون مقبره‌هایی که گفتم بود. یه حیات کوچولوی نمیدونم چند متری که یه تخته سنگ وسطش گذاشتن. کف حیات هم شن و ماسه است. آدمها سرشون رو روی تخته سنگ میذارن ودراز می کشن مثل اینکه سرشون رو روی بالش گذاشته باشن. بعد نیت می کنن و یه غلت (غلط؟ یا غلت؟) می خورن. اگر حاجتشون براورد بشه که به سمت راست میغلطن و در غیر اینصورت با یه حرکت 90 درجه به سمت پایین می چرخن.
اونجا 2-3 نفر رو دیدم که غلطیدن اما کسانی رو هم دیدم که هیچ حرکتی نکردن. خودم هم جراتشو نداشتم. یکی اینکه زمین خیلی خاکی بود و لباسای من مناسب نبود یکی دیگه هم اینکه احساس کردم اعتقادی رو که لازمه ندارم. و مطمئن هستم اگر اون اعتقاده نباشه یک سانت هم جابجا نخواهم شد؛
یه جای دیگه که رفتیم تخت سفر بود که قبلا هم رفته بودم و در موردش هم نوشته بودم. الان که بهار شده خیلی قشنگ شده بود و کلی اکسیژن ذخیره کردم؛
آها.. یه هتل 5 ستاره هم شهرداری ساخته، البته شهرداری هزینه کرده و ترک‌ها ساختن اما هنوز بهره‌برداری نشده چون باید اجاره بدن به یکی و گمون نمیکنم کسی به این زودیها چنین ریسکی رو قبول کنه و انقدر هزینه کنه. آخه هتل 5 ستاره و به اون عظمت توی هرات مگه چقدر مشتری داره. به غیر از 4 تا خارجی که اونا هم میرن مارکوپولو. در ضمن از این –این عبارت افغانی بود- از لحاظ امنیتی هم جای بحث داره، چون خارج شهره و جون میده برای حمله‌های مسلحانه و انتحاری و استشهادی و استفراغی(بابا منظورم طلب فراغ بود)؛

چی داره این افغانستان؟


مثل اینکه نوشتن فقط یه جور مرض افغانیه برای من. به محض اینکه پا مو از این مملکت میذارم بیرون نطقم کور میشه. احتمالا بخاطر زمان زیادیه که دارم. که هر چقدر بخوام از زیرش در برم بازم نمیدونم با وقت اضافه چکار کنم؛
برای این سفر یکی دو تا چیز به تشریفات مرز اضافه شده بود، یکی اینکه عوارض خروج به 5500 تومن تغییر کرده، قبلا 3300 بود. و دیگه اینکه اگر یه کم بارتون سنگین بشه و مجبور بشین از این گاری قراضه‌ها استفاده کنید برای اون چند قدم راه مجبورین 3 هزار تومن بدین. یعنی 250 کیلومتر با 5 یا 6 هزار تومن طی میشه و یه فاصله پونصد متری با 3 یا گاهی 4000 تومان. در ضمن کرایه تاکسی های فرودگاه 1000 یا نهایتا 1500 تومنه،‌مواظب باشین که از راننده نپرسین که چقدره چون احتمالا ازتون 1000 تا 1500 تومن اضافه می‌گیره؛

1.4.06

تجارت بی درد سر؛ گرفتاری پر درد سر؛


ایندفعه که داشتم از دوغارون به سمت مشهد می اومدم اطلاعات جالبی راجع به ترانزیت مواد به ایران گرفتم. موضوع از این قرار بود که یکی از مسافرا وسایل زیادی داشت و بخاطر همین در ایست بازرسی تایباد کمی بیشتر از معمول معطل شدیم. بعد صحبت این شد که این گشتن چه فایده داره, مثل وسایل خودم که تقریبا کیف دستیم رو هیچوقت نمی گردن و حتی چمدونم رو هم اصلا خوب بررسی نمی کنن. بعد راننده گفت این مرز بهترین نقطه است, چون وضعیت زابل و نیمروز خیلی بده و ممکنه از مرز به راحتی رد کنن ولی تا به زاهدان یا مشهد یا کرمان برسن چندین ایست بازرسی هست. اما از مرز دوغارون ظاهرا اگر از تایباد رد شی دیگه مشکلی نیست. بعد گفت که سه روز پیش 1 کیلو کریستال از یک نوجوون گرفتن؛ یا اینکه اصلا منبع درآمد اصلی راننده های اتوبوس همین کاره, یا بعضی از راننده های ماشین های غیر تاکسی, یا بعضی از مردم؛
من تو این گفتگو سعی کردم ته و توی قضیه رو در بیارم و این اطلاعات رو هم گرفتم؛
فروش هر یک کیلو کریستال در ایران 3 میلیون تومان سود داره (نمیدونم کریستال چه کوفتیه)؛
قیمت انتقال هر یک کیلو تریاک – که معمولا توسط راننده های اتوبوس انجام میشه- 600 هزارتومانه, اشتباه نشه؛ فقط قیمت جاسازی و رد کردن از مرز نه قیمت مواد؛
قیمت انتقال هر یک کیلو حشیش- که معمولا توسط راننده های سوار انجام میشه- 120 هزار تومانه؛
قیمت انتقال هر یک کیلو طلا –شمش یا طلای دسته دوم- 800 هزار تومنه
خباثت ها؛
از جمله خباثت هایی که میشه اینه که مثلا راننده ای که میخواد مواد رو ببره قبل از مرز تایباد به بهانه ای از ماشین پیاده میشه و مواد رو داخل وسایل یک افغانی بدبخت میذاره, تا چنانچه مشکلی پیش اومد به اسم اون تموم شه, اگر اون بیچاره رو بگیرن که وای بحالش و خوش بحال راننده خبیث که از مهلکه نجات پیدا کرده؛ اگر نگیرن نزدیکای مشهد باز به یه بهانه ای میاد پایین و بسته رو از جایی که گذاشته بود در میاره و یه جایی تو صندوق عقب می چپونه؛
گاهی اوقات مسافری میخواد مواد رد کنن؛ - ممکنه افغانی یا ایرانی باشه- وقتی نشست صندلی عقب بسته ای رو که داره یه جای ماشین مساله توی جیبای کاور صندلی جلو قایم می کنه, و خودش یه سمت دیگه ماشین می شینه, اگر گرفتنش که احتمالا مسافر بغلی یا راننده گرفتار میشه و این مسافر خبیث نجات پیدا می کنه؛ اگر هم نگرفتن که قبل از پیاده شدن خیلی راحت وسایلش رو جمع می کنه ومیره پی کارش؛
گاهی اوقات به مسافرا بسته ای رو میدن مثلا 2-3 تا طاقه پارچه بعد بهشون میگن کرایه تون رو میدیم؛ 20 هزارتومن اضافه هم میدیم اینا رو بدین فلانی, اون مسافر بخت برگشته از همه جا بیخبر هم قبول میکنه, اگر رد بشه که منتفیه اما اگر یک پلیس با هوش پیدا بشه و به طاقه های پارچه شک کنه و با کاتر بیفته به جونش و مواد رو کشف کنه روزگار اون مسافر سیاهه, و صاحب خبیث مواد رو نه کسی دیده نه کسی شناخته ؛
با یه حساب سرانگشتی در مورد مقایسه قیمت تریاک در این دو کشور - 140 دلار اینجا با 2میلیون تومن ایران سودآور بودن این تجارت و عمق فاجعه کاملا روشنه؛
من همیشه تاکید می کنم که تو این مسیر نگران این نباشین که چیزی از توی ساک یا چمدونتون بردارن فقط مراقب باشین که چیزی توش نذارن و تا جایی که ممکنه به همه جیب ها و زیپ ها قفل بزنید؛