Daftar Yaddasht

30.5.07

آلودگي نوري


دقیقا یادم نیست آذرماه چه سالی بود، اون وقت‌ها كه هنوز براي جبهه سبز كار مي‌كردم؛ دورادور مي‌ديدم يه گروه كوچكي از بچه‌ها روي مساله آلودگي نوري كار ميكنند؛ ايده پرداز اين جريان هم حامد ميرزا خليل بود؛ نميدونم چه مدتي بود كه كارشون رو شروع كرده‌بودند كه يه روزي حامد به من گفت كه بشينيم با هم يه برنامه ريزي براي فعاليت‌هاي گروهشون كنيم؛ اون موقع بهترين روشي كه براي اين برنامه ريزي به ذهنم رسيد بردن اين فعاليت‌ها در قالب يك پروژه بود؛ اصرار داشتم و اميدوار بودم كه به اين ترتيب ضمن اينكه نظمي به كارداده ميشه از همون اول بچه‌ها با چم و خم‌هاي پروژه نويسي هم آشنا بشن؛ چون حدس مي‌زدم اين كار حتما يه روزي به درد مي‌خوره؛ كار رو با 3-4 نفر شروع كرديم؛ حامد و پدرام رو يادمه؛ بعدها دو سه نفر ديگه هم اضافه شدن و بعد اين كم و زياد شدن و اومدن و رفتن اعضاي گروه انقدر زياد شد كه ديگه اسماشون رو يادم نيست؛ اما حامد همچنان پاي ثابت گروه بود و هست؛ اونم با چنان انرژي و انگيزه‌اي كه من حيرت ميكنم؛
نميدونم فعاليت‌هاي اين گروه رو چه كسي و چطور بايد ارزشيابي كنه؛ اما خودم به عنوان كسي كه از ابتدا در كنار گروه بودم و حالا هم از بيرون كما كان فعاليت‌ها رو دنبال ميكنم بايد بگم كه از انتظاراتي كه در ابتدا براي كار پيش‌بيني كرديم به نوعي جلوتر هم هستيم؛
الان با خوشحالي خبرهاي مربوط به فعاليت‌ها رو يا در وبلاگ حامد ميخونم يا اينكه خودش با ايميل من رو درجريان كارها قرار ميده؛
تا حالا تونسته چندين برنامه آموزشي براي گروه‌هاي مختلف برگزار كنه؛
تونسته چندين سخنراني به مناسبت‌هاي مرتبط در شهرهاي مختلف داشته باشه؛
تونسته مبحث آلودگي نوري رو در رسانه‌ها به اندازه قابل قبولي مطرح كنه؛
تونسته اين آلودگي رو به عنوان يكي از انواع آلودگي‌هاي زيست محيطي در ادبيات محيط زيست كشور بگنجونه و يا بشناسونه؛
تونسته با افراد و يا سازمان‌هاي بين‌المللي كه فعاليت‌هاي مشتركي داشتن ارتباط برقرار كنه؛
و تونسته قدم‌هاي اوليه رو براي برقراري ارتباط موثر با سازمان‌هاي متولي اين كار در كشور بر داره؛
ممكنه كه هيچ‌كدوم از اين فعاليت‌ها تا حالا تاثيري در ميزان روشنايي يا تاريكي شهرهاي ايران ومخصوصا تهران نداشته باشه، اما شك ندارم شروع، شروع فوق‌العاده‌اي بود و مثل هر موضوع تازه‌ ديگه‌اي براي به بار نشستن زمان خاص خودش رو بر مي‌تابه؛
آستين از لحاظ وضعيت نور شب شهر خيلي استانداردي به نظر ميآد، سعي ميكنم در اولين فرصت يه يادداشت در موردش بنويسم؛

24.5.07

مربوط به خدمات اجتماعی

یکی از بچه ها برای پست قبلی یه کامنت به ایمیلم فرستاده بود که فکر کردم بد نباشه همراه جوابش اینجا ثبتش کنم؛
"
از موضع جالبی به موضوع نگاه کردی که به نوعی شبیه ایده منه.يه ايده ای که چند وقته ذهنمو مشغول کرده و بعد از جایزه نوبل محمد يونس بنگلادشی به فکرم رسيد؛
يه خورده دقت کنی می بينی که اکثر منابع درآمدی خيريه ها و... از محل کمکای مردمی تامین می شه.اما تصور کن یه موسسه غیر انتفاعی رو که به معنای واقعی کارش تجارته، یعنی کسب درآمد از طریق ارائه کالا و خدمات و خوب البته درگیر رقابت بازار.تنها تفاوت این موسسه با یک بنگاه تجاری در نحوه مصرف کردن درآمده، که صد در صد صرف خود خیریه می شه. منظورم اینه که یه خیریه می تونه علاوه بر دریافت کمک دولتی و مردمی، خودش با انجام فعالیت کاملاً تجاری ولی غیر انتفاعی تولید درآمد کنه و از این طریق اشتغال هم به وجود بیاره.مثلا یه کارگاه پوشاک بچگونه، یه فروشگاه لباس صد در صد تجاری و صد در صد غیر انتفاعی؛
برگردم به موضوعی که گفتی، این موسسه می تونه سیستمی رو طراحی کنه که همین آدمای تنبل برای دریافت کمک، باید کار کنن، و حقوق بیشتر از تخصصشون رو بگیرن، چون درآمد مجموعه ای که براش کار می کنن، عملاً برای خودشونه و باید خرج خودشون بشه.البته موسسه هایی شبیه این الان هستن، مثلا خود آکسفم یه جورایی با فروش اجناس تولید درآمد می کنه، اما من حرف اینه که یه بنگاه تجاری تخصصی با کاربری جدید صد در صد غیر انتفاعی) و کارآفرین تمام وقت تولید درآمد کنه؛)
"

من نوشتم؛
"
ايده راه‌اندازي يك چنين موسسه‌اي به نظر من هم فوق‌العاده است. و خيلي وقتا به اين فكر مي كنم كه چرا اين اتفاق نمي‌ٰافته. شايد براي اين كار مثل هر چيز ديگه اي دلايل متعددي وجود داشته باشه كه مرتبط به سياست‌هاي اون سازمان ميشه، اما دم دستي ترين دليلي كه به ذهن خودم ميرسه اينه كه تبديل يك خيريه به يك موسسه توليدي حتي اگر سود اون مستقيم توي جيب همون آدمها بره مستلزم يك سري فعاليت‌هاي اضافه است، معمولا همونطور كه گفتم از اونجايي كه چنين اقداماتي بيشتر جنبه تبليغ و خوش‌نامي داره آدمها و يا موسسات ترجيح ميدن با درد سر كمتري خروجي بيشتري داشته باشن، همين توليد پوشاكي رو كه مثال زدي ، فكرش رو بكن چقدر نياز به مديريت و هماهنگي و بازاريابي و صرف انرژي و خلاقيت و خيلي چيزهاي ديگه داره، فكر ميكني سازمان‌ها انقدر دلسوز هستن كه به خاطر توانمند شدن چند تا آدم وجهه خودشون رو از دست بدن؟ يا اينكه راه طولاني تري رو براي به دست آوردن اعتباري كه به همين شكل هم دارن، طي كنن؟ من فكر ميكنم يكي از تفاوت هاي ان جي او و خيريه در همين باشه كه ان جي او ها حداقل ظاهرا تلاش بيشتري در اين جهت ميكنن و البته خيلي وقتها هم موفق هستند اما ميبيني كه بخاطر سخت تر بودن شرايط آدم‌هاي كمتري رو تحت پوشش دارن و معمولا رويكرد متفاوت تري نسبت به مقوله فقر دارن؛
"

آدم از هر طرف که به این قضیه نگاه میکنه باز میبینه که یه چیزایی با هم جور در نمیاد؛ و برای خیلی از سوال ها جواب قانع کننده ای پیدا نمیکنه؛

17.5.07

خدمات اجتماعی در تگزاس

سه شنبه هفته گذشته اولین جلسه کار من در سازمانی بود که به تازگی یک کار داوطلبانه رو باهاش شروع کردم. چندین جلسه آموزش و در کنارش بازدید و تهیه گزارش از مراکزی که به افراد تحت پوشش خدمات داده مي‌شه؛ افراد بي‌خانمان، مهاجرين، پناهنده‌ها، زن‌ها و بچه‌هاي آسيب ديده و گروه‌هايي از اين قبيل؛
در اولين جلسه آموزشي مواردي مطرح شد كه بيشتر جنبه آشنايي و راهنمايي داشت؛ به همراه يك جزوه گردن كلفت كه شامل اصول و روش‌هاي برقراري ارتباط با افراد تحت پوشش هست؛‌ نكته‌اي كه خيلي روش تاكيد شد اين بود كه تا حد امكان از برقراري يك ارتباط دوستانه با مخاطب بپرهيزيم و ديگري اينكه تمام وقتي رو كه صرف اين كار داوطلبانه طي روز انجام مي‌شه جايي ثبت كنيم يعني به حساب بياد؛
اين موسسه در آستين حدود8 مركز تحت پوشش داره كه من در اين ماه بايد به تمام اونها سر بزنم؛ كاري كه از من خواسته شده در اين بازديدها انجام بدم اينه كه ببينم اين خدمات رساني به شكل انجام مي‌شه و احيانا چه مواردي به خوبي اجرا نميشه، از نوع برخورد كارمندان مراكز با مراجعين و حتي بازخوردي كه از مراجع گرفته ميشه؛
جمعه صبح براي شروع كار به يكي از اين مراكز رفتم، اين مركز در خيابان ششم آستين و در كنار چند مركز مشابه قرار داره؛ مراجعين اغلب سياه پوست و مرد هستند؛ طبقه اول شبيه و اندازه لابي تالار وحدت بود؛ ابتداي سالن يك ميز پذيرش، در وسط تعداد زيادي ميز و صندلي و يك راه پله كه به طبقه بالا راه داره؛ و در انتهاي سالن خشكشويي؛ درهاي ديگه‌اي هم به اين سالن باز مي‌شد كه من متوجه كاربردشون نشدم؛ طبقه دوم حمام، دستشويي و بخشي از امور اداري قرار داره و طبقه سوم خوابگاه؛ مراجعين براي تهيه غذا بايد به ساختمون رو برو بروند؛
مراجعين بيشتر علي بي‌غم‌هايي به نظر مي‌اومدن كه چنين امكاني خيلي به مذاقشون سازگاره؛ خوب چي از اين بهتر، درآمد ماهانه، حمام، غذا، خوابگاه، دارو و درمان مفت؛ حتي خيلي از اونها آدم‌هاي پرتوقعي بودن كه مثلا چون اسپري شوينده در و ديوار حمام تموم شده بود غر مي زدند؛ تعداد مردها تقريبا 4 برابر زن‌هاست؛ خوابگاه به اندازه تمام مراجعين نيست اما مراكز ديگه‌اي هستن كه خدمات يكساني دارند؛
وجود چنين مركزي در آمريكا دور از انتظارنيست، اما موضوعي كه مهمه اينه كه چرا همچنان کمک به محرومین با رویکرد خدمات رسانی صرف داره انجام مي‌شه؛ تقريبا اكثر مراجعين اگر معتاد به الكل و مواد مخدر نبودن، افراد جوون و سالمي بودن كه قطعا امكان پيدا كردن كار دارند، با اين حال زندگي به اين شكل رو ترجيح ميدن؛‌ تا بوده همين بوده و مردم بخاطر اينكه كاري انجام داده باشن و كاري رو از سر خودشون باز كرده باشن چنين كارهايي مي‌كنن؛‌ كمك به محرومين و گرسنگان وتنبلان و راحت طلبان...؛ اين اتفاق در اندازه‌ها و شكل‌هاي مختلف در همه جا مي‌افته؛ از پختن يه پلوي نذري و توزيع بين كساني كه كوچكترين محدوديتي براي تهيه اش ندارن، تا انداختن سكه در صندوق صدقات، تا توزيع سوپ گرم به گرسنه ‌هاي آفريقا، تا خدمات درجه يك به خيابون‌خواب‌هاي آمريكا؛
همه اين اتفاق‌ها به اين خاطر مي‌افته كه معمولا اين زحمت رو به خودمون نميديم تا فضايي براي تمرين تامين معيشت براي اين افراد بوجود بياريم؛ چون هميشه طالب نتايج آني و ملموس هستيم، چون پولي كه اومده سريعتر بايد هزينه بشه، چون مصرف پول در چنين فعاليت‌هايي معافيت مالياتي داره، چون انجام چنين كارهايي خوش‌نامي به همراه داره؛ چون جايي هست كه هركي خواست به دنيا بگه چقدر خوبه بره يه مبلغي به چنين مراكزي پرداخت كنه؛ الان بيشتر از اين بهتره تند نرم چون هنوز نميدونم در مراكز ديگه چه اتفاق‌هايي مي‌افته؛ اميدوارم حرفي براي گفتن پيدا بشه؛

2.5.07

در مورد اين تصوير


چندوقت پيش يه دوستي اين عكس رو برام فرستاد. بدون توجه به واقعي يا تزييني بودن عكس ازش خوشم اومد. نه به خاطر مضحك بودنش يا احمقانه بودن ايده عكس، نكته اي كه برام جالب بود اين بود كه اين عكس تصويري از ذهنيتي بود كه خيلي مواقع از زن دارم، در هر جاي دنيا، اينكه جايگاه زن‌ها هميشه با معيارهاي مردانه تعيين و يا شناخته ميشه؛ زن‌هاي تكريم شده مذهبي دور و برخودمون پيچيده شده در لفافه‌هاي سياه و رنگي، و زن‌هاي ليبرال دور از خودمون پيچيده شده در لايه‌هاي رنگ و روغن و بزك و دوزك و تمام زيبايي‌هاي فيزيكي زنانه؛ آنها در آنجا ارج و قربي دارند و اينها در اينجا.... اون يكي نشانه تحجر و اين يكي نشانه تمدن، دنياي مردانه آنها به آنها مي‌بالد و دنياي مردانه اينها به اينها؛‌ و ماداميكه هر دو سوي طيف يكديگر را تحقير مي‌كنند معلوم نيست حق با كيه؛
و گاهي به ايده دگم تعصبي تشكيل يه دنياي زنانه فكر مي‌كنم؛ كه حداقل در اونجا ببينم اگر زن‌ها قرار بود خودشون براي خودشون تصميم بگيرند بدون حضور جنس اول....اون دنيا به كدوم طرف طيف نزديك‌تر بود....؛