Daftar Yaddasht

18.9.06

بانک جهانی

توی خبرا می‌خوندم که یه عده از هنرمندای سرشناس انگلیسی روبروی وزارت خزانه‌داری این کشور علیه سیاست‌های بانک جهانی اعتراض کردن؛
از این اعتراض‌ها هر از گاهی تو بعضی از کشورها، چه در حال توسعه چه توسعه یافته، و نه فقیر، سال‌هاست که اتفاق می‌افته، اما خیلی دلم می‌خواد بدونم چه تاثیری بر سیاست‌ها گذاشته یا می‌تونه بذاره؛
رییس قبلی بانک، ولفنسون، قبل از اینکه بازنشست بشه گفته بود هزینه کردن پنجاه، شصت میلیارد دلار برای توسعه در مقابل هزینه‌ هزار میلیارد دلاری بودجه نظامی کشورها و یارانه کشاورزی سیصد میلیارد دلاری اونا بی‌معنیه، اما معلوم نشد این حرفای اون به چه دردی خورد، بعد از اونم وقتی که ولفوویتس جاشو گرفت بازم این در باغ سبزا رو نشون داد اون حتی خیلی سعی کرد که با سفرش به آفریقا چهره خوبی از بانک نشون بده اما واقعیت اینه که دیگه هر بچه‌ای هم این نمایش‌ها رو تشخیص می‌ده؛ اینکه همیشه سیاستمدارای آمریکا ریاست بانک رو به عهده می‌گیرن و خوب معلومه که اولویت‌ها شون چیه، آیا واقعا این قدرت در جهت اجرای سیاست‌های خارجی این کشور حرکت نخواهد کرد؟؛ اونم وقتی که روسا و تصمیم‌گیرای اون ازون کله‌گنده‌های تفکرات نو محافظه‌کاری آمریکا باشن؛
حالا هی هر کی از راه می‌رسه بیاد سنگ عدالت‌خواهی به سینه بزنه و بره اعتراض کنه، واقعا این حرف‌ها به جایی می‌رسه؟؛
من نمی‌دونم آیا به همون بودجه پنجاه شصت میلیارد دلاری هم چیزی اضافه شد یا نه؛ اما با توجه به اینکه سکان این ارگان تو دست‌های آمریکاست، بعید می‌دونم که چیزی ازون ور کم و به این ور اضافه شده باشه، منظورم بودجه نظامی و کمک به توسعه کشورهاست؛ اصلا سال‌هاست که رییس بانک از آمریکا و مخصوصا از بین دولتمردای آمریکا تعیین می‌شه، به هر حال امریکا بزرگترین سهام‌دار بانکه و باید اختیارشو داشته باشه؛
بازم توی همون چرخه بیماری می‌افتم که همیشه بهش فکر می‌کنم، جنگ برای ایجاد بحران، بحران برای ارسال کمک‌های بشر دوستانه، کمک‌های بشر دوستانه برای کسب مشروعیت و مشروعیت برای شروع جنگ‌های دوباره، و همه این‌ها برای ابقای نظام سرمایه‌داری ... تهوع‌ آوره.....؛

10.9.06

روسپیگری

اولین بار که شنیدم برای پیشگیری از ایدز یکی دو تا سازمان دارن فعالیت‌هایی انجام می‌دن، خیلی تعجب کردم و با خودم فکر کردم چه حوصله‌ای دارن فکر کردن اینجا آفریقاست که آمار این‌ مسایل با هرج و مرج رابطه مستقیم داشته باشه؛ حتی یادمه چندین جا در همین وبلاگ هم نوشتم که خدا رو شکر که فرهنگ سنتی اینجا یک هاله محافظتی روی همه چیز کشیده؛ اما تازه‌گی‌ها داره کاشف به عمل می‌آد که این هاله نشتی داره چه جورم؛
حدود یکی دو ماه پیش بود که از یکی از بچه‌های آی سی آر سی
[1] در این مورد شنیدم؛ در مورد روسپیگری و نرخ (قیمت)؛ بسیار پایینش در این شهر؛ بعد با خودم فکر کردم که خوب طبیعیه دیگه؛ فقر تمام این مسایل رو به دنبال خودش داره؛ و از قدیم هم گفتن که دین و ایمان آدم رو به باد می‌ده؛ بعد کم کم متوجه شدم نمی‌شه همه تقصیرا رو گردن فقر انداخت؛ به عبارتی این کار فقط برای دریافت پول نیست؛
در این مدتی که اینجا هستم، چندین بار جسته و گریخته از ارتباط زن‌های متاهل و مخصوصا آقایون مجرد شنیدم، از دور افتاده‌ترین مناطق فراه و نیمروز تا خود همین هرات؛ چند روز پیش هم در یک جایی یک نمونه زنده دیدم که طرفین در کمال خونسردی گفتن ما با هم دوست هستیم؛ احتمالا نامردیه اگر اسم این ارتباط رو روسپیگری بذاریم، اما با دلایلی که من براش دارم عملا هیچ فرقی با اون کار نداره؛
نمی‌دونم میانگین سن ازدواج دخترها در این کشور چندساله، اما تعداد دختربچه‌هایی که خودم دیدم که یا عروسی کردن یا در شرف ازدواج هستن اونقدر زیاد بوده که یادم نیست، امروز هم یک نمونه عجیبشو شنیدم که اصلا همون باعث شد که این مطلب رو بنویسم؛
یکی از دوستان من در یکی از روستاهای، یادم نیست جلال‌آباد یا هرات، کار می‌کنه، یکبار موقع بازدید از روستا متوجه می‌شه که هفته آینده قراره یک دختر هشت ساله رو شوهر بدن به یک مرد 60 ساله؛ و فاجعه اینکه مرد 60 ساله این دختر رو در قبال دختر خودش گرفته؛ یعنی دو تا از آقایون (که اتفاقا!!! هر دو مولوی بودن)؛ تصمیم می‌گیرن دخترهای همدیگه رو عقد کنند؛ من دختر تو رو می‌گیرم؛ به جاش دخترم و بهت می‌دم؛
بعد که دوستم از این اتفاق مطلع می‌شه تصمیم می‌گیره جریان رو با حقوق بشر در میون بذاره، اونها هم فردا صبح به همون آدرس می‌رن و پدر و دختر رو می‌خوان، از دختر می‌پرسن راضی هستی که جواب منفی می‌ده و پدر هم قول می‌ده که قضیه رو منتفی کنه؛ دو هفته بعد که دوباره به اون خونه سر می‌زنه مادر دختر خبر می‌ده که کار خودشون رو کردن و دختر و فرستادن بادغیس؛ دلیل رو که می‌پرسن؛ متوجه می‌شن که پدر خانواده جلوی چشمای دختربچه (عروس خانم)؛ روی مادر نفت می‌ریزه‌، و به دختر می‌گه یک کلمه با دیگران در این مورد حرف بزنی مادرتو آتیش می‌زنم.....؛
این یک مورد از صدها و شاید هزارها مورد ازدواج اجباریه که در این مملکت به صور مختلف انجام می‌شه، عقد دختربچه‌‌های معصوم با مردهایی که ....؛ اکثر اونها آخر عاقبت خوبی پیدا نمی‌کنن؛ یا می‌سوزن و می‌سازن؛ یا می‌سوزن و می‌سوزن؛ گاهی هم این سازش و سوزش تا یه جایی ادامه پیدا می‌کنه که سرو کله‌ی یک آقای جوونی تو زندگی این کوچولو که حالا احتمالا چند تا بچه دورشو گرفته پیدا می‌شه؛ اولش لابد سلام و علیک و وسطاش هم حرفای عاشقانه و اواخرش هم حرف‌های خیلی عاشقانه....؛ آیا این هم یه جور کمبود نیست؟ (می‌دونم که روسپیگری یعنی ایجاد روابط جنسی نا مشروع برای تامین معاش)؛ با تعاریفی که در این مورد خوندم روسپیگیری انواع مختلف داره، آیا میشه این تعریف رو هم به تعاریف موجود، اگر نیست، اضافه کرد که روسپیگری یعنی ایجاد روابط نا مشروع برای کسب لذت جنسی و روحی)؛
کمبود مالی منجر به روسپیگیری نوع اول و کمبود احساسی و عشقی منجر به روسپیگیری نوع دوم؛ (من اصلا به واقعی و ‌آگاهنه بودن چنین عشقی اعتقاد ندارم)؛و جالب اینکه همه این‌خانم‌ها و آقایون می‌دونن که کار که به اینجا رسید، طبق قوانین اسلام عزیز، خونشون حلاله؛ اما این عشق از اون عشقای آتشینه!!!!!؛

در کنار این‌ها وضعیت دختر‌،پسر‌های اینجا هم قابل توجهه؛ اینطور که به نظر می‌رسه، بهشون بد نمی‌گذره!!!!!؛

مهمترین نکته‌ای که باید اشاره کرد برقع‌های اسلامیه که خانم‌ها رو از هر خطری از جمله خطر لو رفتن محفوظ نگه می‌داره، حالا کیه که بخواد این برقع رو بذاره کنار و کار خودشو سخت کنه؟

همه اینها راجع به هرات یکی از مذهبی‌ترین شهرهای افغانستانه !!!!!؛

یک نکته دیگه؛ وقتی داشتم در مورد این موضوع سایت‌های مختلف رو می‌دیدم متوجه شدم سوئد موفق‌ترین کشور دنیا در کاهش مبادلات یا معاملات صنعت سکس با حمایت از روسپی‌ها بوده، به این ترتیب که در این کشور فروش سکس آزاد و خرید اون جرم محسوب می‌شه؛

[1] ICRC

تحولات اخیر نهادهای مدنی


قرار شده که بنا به دلایلی دفتر هرات رو ببندیم و یکی دوتامون بریم کابل و حتما بقیه هم کارشون رو از دست می‌دن. دلیل این‌کار اینه که این سازمان داره تمام برنامه‌هاشو در سطح بین‌المللی کم کم می‌بنده و احتمالا تا سال آینده وجود خارجی نخواهد داشت؛ تا حالا صحبت این بود که با یک سازمان بین‌المللی بزرگ ادغام بشه ولی خوب این امکان هم از بین رفت؛ اصولا به نظر می‌رسه این سرنوشت خیلی از سازمان‌های دیگه‌ هم هست که به فرض نتونستن مثل اوکسفم
[1] یا سی‌آراس[2] یا کر اینترنشنال[3] ، غولای گنده‌ای بشن که الان هر کدومشون مجموعه‌‌ای از سازمان‌های کوچکتری هستن؛
هنوز تبعات منفی یا مثبت این تحولات رو نمی‌تونم تحلیل کنم اما چیزی که مسلمه اینه که دیگه خاصیت خودجوش یک نهاد مدنی رو به اون شکل سنتی یا شناخته شده که بنا به نیازهای یک جامعه بوجود می‌اومد نداره؛ انگار همه چیز در این دنیا داره به سمت جهانی شدن می‌ره؛ از اونجایی که در هر مبحثی جهانی شدن معنای خودشو داره اینجا هم باید گفت جهانی شدن نهادهای مدنی؛ که البته اسمش با خودشه و داره همه چی رو به سمت مدنیت (شهرنشینی)؛ می‌بره و تمام سنت‌ها و فرهنگ‌های جوامع محلی رو نابود می‌کنه؛
جالب اینجاست که تقریبا تمام این سازمان‌ها که داعیه توسعه محلی دارن اول بسم‌اله حرف از تشکیل نهاد یا شوراها در جوامع هدفشون می‌زنن؛ فرض کنید یک سازمان آمریکایی پا میشه می‌ره یه جای بی‌ربطی مثل افغانستان و می‌خواد شوراهای محلی رو با انتخابات که یکی از روش‌های دموکراسی غربی و مدرنه تشکیل بده؛ اینجا چه اتفاقی می‌افته؟ اولین اتفاق اینه که نظام‌های ریش‌سفیدی کنار گذاشته می‌شه، چون معمولا در نظام‌های ریش سفیدی چیزی به این شکل وجود نداشت و معیارهای صلاحیت افراد بر اساس مناسبات ریش‌سفیدی و مصالح روستا انجام می‌شد؛ دومین مساله اینه که در چنین انتخاباتی یک تعدادی از مردم با هم دشمنی می‌کنند و دایم منتظر انتخابات آینده هستد تا تلافی کنند؛ به همین ترتیب تعصبات قومی کمر‌نگ‌تر میشه و نظام جامعه محلی یا همون نظام قبیله‌ای از درون سست می‌شه؛ از این لحظه‌است که این جامعه حرکت خودش رو به سمت تمدن (شهرنشینی) شروع کرده و باید منتظر عواقبی مثل انواع و اقسام آسیب‌های اجتماعی باشه، که داریم نمونه‌هاشو در تمام نقاط دنیا در قالب حاشیه‌نشینی، مهاجرت، اعتیاد، قاچاق و غیره می‌بینیم؛
منظورم از این مثال این بود که هر چی این سازمان‌ها بزرگ‌تر و از تنوع فرهنگی و قومی جوامع دورتر باشند احتمال این‌گونه اتقاقات و عواقب بیشتر خواهد شد؛ قطعا نظر صحیح و موثق رو باید بعد از مطالعه عملکرد این
سازمان‌ها در سطح بین‌المللی مطرح کرد؛

[1] Oxfam
[2] Catholic Relief Service
[3] Care International

5.9.06

امنیت، چندمین اولویت آدم‌هاست؟

متاسفانه اوضاع افغانستان در قسمت‌های جنوب، شمال و شمال شرقی داره روز به روز بدتر می‌شه؛ اینطور که از شواهد برمی‌آد گروه‌های بنیادگرایی مثل طالبان دارن شدیدا فضا رو متشنج می‌کنند و تقریبا هر روز خبری از یک حمله و یا ترور به گوشمون می‌رسه؛ ولایت بادغیس هم اخیر به نقاط قرمز قبلی مثل هلمند و قندهار اضافه شده؛ برای مدت یکماه پروژه‌هامون رو در بادغیس به علت حمله این گروه‌ها به دفتر یکی از سازمان‌های مستقر در این ولایت[1] معلق کردیم، در این حمله دو نفر از گاردها رو به شکل خیلی فجیعی کشتن و کل وسایل و تجهیزات رو از بین بردن؛ اهالی محل هم از توی خونه‌ها و پشت بوم‌ها تمام این وقایع رو دیدن اما هیچکس جرات دخالت نداشته؛ ظاهرا این دو نفر رو به ماشین بستن و روی زمین کشیدن؛ و بعد از تموم شدن کار با دو تا تیر خلاص خیالشون رو راحت کردن؛ اهالی حتی جنازه اونها رو هم دیده بودن و می‌گفتن که ....؛
این تنها حمله اونها نبوده؛ در چند ماه اخیر بسیاری از مکاتب رو در دادن (مدارس رو آتیش زدن)؛ و دایم در حال انداختن شبنامه در خونه‌های مردم هستن؛ در ولسوالی (بخش)؛ بالا مرغاب، تمام فعالیت‌ها تعطیل شده و حتی دکتر و پرستار هم وجود نداره؛ خیلی از خود اهالی هم که بستگانی در شهرهای دیگه داشتن خونه‌هاشون رو ترک کردن و اونهایی که موندن اکثرا مسلح هستن؛ چون چند هفته پیش دیده شده که در منطقه یک کامیون اسلحه خالی کردن و به مردم دادن؛ اهالی بالامرغاب شدیدا مذهبی و محافظه کار هستند و یکی از سخت ترین نقاط کشور برای کار با مردم است؛
وقتی من پرسیدم پس دولت اینجا چه کاره‌است؛ گفتن هیچی؛‌ ولسوال جدید هم به مردم گفته من امنیت شما را در محدوده بازار تضمین می‌کنم و از اینجا دورتر که بشین مسوولیتش با خودتونه؛
نکته دیگه اینه که در این ولسوالی وقتی حمله انجام شده فقط حدود ده نفر سرباز در منطقه بوده که هیچکاری هم از دستشون برنیومده؛
نمی‌دونم آیا یه روزی میاد که مردم این مملکت امنیت رو احساس کن و بعد تازه دغدغه بدیهی‌ترین نیازهاشون رو داشته باشن؟؛ نمی‌دونم جنگ با چه منطقی یا چه نوع منطقی جور در می‌آد؛ آخه چه کار می‌شه کرد؟ چه کار؟

[1] World Vision

2.9.06

...we are londoner.... پلاکاردی که در موردش نوشته بودم
Speaker corner-Hyde park
و راه رفتن در کوچه‌های تاریخ؟
اکسفورد- واقعا درس خوندن در چنین کالجی خیلی رویایی نیست؟


تصور این وضعیت در تهران برای من غیر ممکنه :)؛
سردر ورودی هاید پارک

انگلستان

لندن
همیشه فکر می کردم لندن یک شهر قدیمی باشه، با دودکش‌های بلند و کوچه‌های باریک و بچه‌های کثیف، و البته یک بخش اشرافی و پولدار نشین، تقریبا مثل اون چیزی که از فضای داستان‌های چارلز دیکنز یادم مونده بود؛
قدیمی بودن شهر رو درست تصور کرده بودم اما این قدیمی بودن بیشتر از اونیکه توام با کهنگی و کثیفی و یا دلگیری باشه، زیبا، دوست‌داشتنی و با هویته.... با وجود اینکه این شهر یک شهر بین‌المللیه و همه جور آدم و همه جور مدلی رو میشه توش دید، اما هنوز چهره سنتی خودش رو حفظ کرده. بیشتر از هرچیزی نظم و ترتیب و سیستماتیک بودن شهر توجه رو جلب می‌کنه. تقریبا اکثر منازل مسکونی حداکثر 4 طبقه هستن و اصولا شهر، شهر مسطحیه. همین فضا این امکان رو داده که که آدم‌ها بیشتر همدیگه رو ببینن و در خیابون‌ها بیشتر قدم بزنن. همه گوشه و کنار شهر پلاکارد We Are Londoner به چشم می‌خوره. این پلاکاردها رو شهرداری لندن نصب کرده عموما پایین هر کدوم از اونها یک شعار در مورد همکاری شهروندان در مدیریت شهری مطرح شده؛
با وجود اینکه این معماری بزرگراه و اتوبان رو نپذیرفته و علی‌رغم وجود انواع و اقسام وسایل نقلیه عمومی و خصوصی – که قاعدتا باید جای نفس کشیدن در شهر رو نگذاره، ترافیک روان و منظمه؛

سفرهای درون شهری
تسهیلات حمل و نقل عمومی در این شهر بی‌نظیره. به راحتی میشه در این شهر از هر نقطه‌ای جابجا شد. با اتوبوس، تاکسی و یا مترو. برای استفاده از اتوبوس و مترو فقط کافیه نقشه و جدول زمان‌بندی رو داشته باشید و شهر رو در 2 ساعت بشناسید. بلیط اتوبوس برای یک روز سه و نیم پوند و برای یک بار استفاده یک و نیم پونده. علاوه بر این تورهای بازدید از شهر هم وجود داره و توریست‌ها می‌تونن با پرداخت 18 پوند، 24 ساعت از خدماتش استفاده کنن. دو تا شرکت هستن که این تورها رو برگزار می‌کنن. تور از هر نقطه‌ای که شروع بشه در همون نقطه هم تموم می‌شه و این مسیر معمولا بین دو و نیم تا سه ساعت طول می‌کشه و در طول اون میشه تمام خیابون‌ها و آثار معروف لندن رو دید و اگر کسی مایل به بازدید از داخل این آثار باشه و یا اینکه مثلا بخواد وقت بیشتری رو در اون محل بگذرونه می‌تونه به راحتی در اون ایستگاه پیاده شه و هر زمان که دلش خواست با بلیطی که دستشه با اتوبوس بعدی به سفرش ادامه بده؛

وضعیت پست
پست سلطنتی انگلیس همونطور که شنیده بودم مو لای درزش نمی‌ره. در جواب دوستی که می‌گفت چطور به این نکته رسیدی گفتم، به این خاطر که خیلی از جاهای شهر صندوق‌های پستی اتوماتیک دیدم، دلیل دیگه‌اش اینکه تمام سازمان‌های انگلیسی علاوه بر آدرس الکترونیکی خودشون نشانی پستی رو هم می‌دن و اینکه در اقامتی که در یکی از روستاهای استرادفورد داشتم دیدم که پستچی‌ها آدم‌های قابل اعتماد و دوست‌های خوبی برای مردم هستن... پت پستچی هم راستی انگلیسی بود؛

موزه و آثار تاریخی
خود انگلیسی‌ها ادعا می‌کنند که علاقه خاصی به دیدن موزه دارن و درصد بازدید از موزه‌ها از بازدید از مسابقات ورزشی خیلی بیشتره. بازدید از بسیاری از موزه‌ها و گالری‌های هنری رایگانه و مخصوصا مواقعی که بارون میاد محل خوبی برای گذروندن وقت تا قطع بارون میشه؛

هاید پارک
انتظار داشتم هاید پارک یک میدونی باشه یک کمی از میدون ونک بزرگتر، اما اونطور که راهنمای تور گفت این پارک دومین پارک بزرگ دنیاست. پر از درخت‌های قدیمی و سنجاب‌های و پرنده‌هایی که اصلا از آدم‌ها نمی‌ترسن... راستی این پارک یک خیابونی هم داره که اسمش خیابون عشاقه.... و یک محوطه کوچیک که به اسپیکر کرنر معروفه و احتمالا همونجاییه که من فکر می‌کردم مثل میدون ونکه....؛

هزینه‌های زندگی
انگلیس احتمالا باید یکی از گرونترین کشورهای دنیا باشه، قیمت‌ها بطور غیر منطقی بالاست و پول آدم به سرعت خورده می‌شه. شاید با چندتا مثال ساده بشه این گرونی رو ملموس ترش کرد؛ هزینه هر پالس تلفن شهری: یک پوند، هزینه هر لیتر بنزین بین 92 تا 97 پنس، بلیط اتوبوس برای یک سفر 100 کیلومتری بیرون‌شهری بین 11 تا 20 پوند، هزینه یک وعده غذای گرم ارزون و معمولی بین 4 تا 10 پوند، ارزونترین هتل با اتاق یک تخته و حمام مشترک بین 25 تا 30 پوند و البته هتل کنتینانتال لندن برای هر شب 360 پوند. هر پوند حدودا معادل 2 دلار آمریکاست؛

آکسفورد
برای توصیف اکسفورد شاید بشه گفت بزرگترین کمپس دانشگاهی بدون مرزی باشه که تا حالا دیدم. به این دلیل که اولا این شهر کمپس نیست و تشکیل شده از تعداد زیادی دانشگاه، دانشکده، کالج، کتاب خونه و سایر مراکز آموزشی که مورد استفاده دانشجو‌هاست. و البته زندگی عادی و غیر دانشگاهی شهر. بزرگترین کتابخونه انگلیس و احتمالا دنیا دراین شهر قرار داره. بعد از یک مقداری قدم زدن در شهر به راحتی میشه فهمید که رفتن به این دانشگاه می‌تونه بزگترین و شاید دست‌نیافتنی ترین آرزوی جوان‌های دنیا باشه. فضای کاملا فانتزی و کلاسیک که من رو همش نگران این می‌کنه که این دانشجوها چقدر می‌تونن حواسشون رو از زرق و برق این شهر به درسشون متمرکز کنن. و البته پاب‌های خیلی قشنگی که اگه آدم تا اونجا میره حیفه که سری بهشون نزنه؛

استرادفورد
بهشت موعود، این منطقه 45 دقیقه تا آکسفورد فاصله داره و جزو مناطق ییلاقی و حفاظت شده است. تقریبا همه چی دست‌نخورده موندده و حتی خونه‌های روستایی از 200 ،‌300 سال پیش تا امروز در حال بازسازی و استفاده هستن؛ طبیعت مثل سال‌های اول آفرینش بکر و دست نخورده‌است، مراتع سبز و جنگل‌های انبوه با انواع و اقسام حیوون‌های اهلی و وحشی؛‌ فاصله‌ روستاها از هم تقریبا زیاده و بدون خود رو شخصی نمیشه زندگی کرد، چون معمولا خدماتی مثل فروشگاه، ایستگاه‌های قطار و اتوبوس، کلینیک و غیره در یک بخش مرکزی واقع هستن؛

فرودگاه
دو تا فرودگاه اصلی شهر فرودگاه گت ویک و هیدرو هستن که به نظر می‌رسه دومی از اولی خیلی بزرگتره. موقع ورود به لندن (از گت ویک) همه چیز طبیعی و نرمال بود اما موقع خرج (از هیدرو) بازرسی خیلی سختی می‌کردن؛ بعد از چک این باید برای بازرسی آماده شد؛‌ در یک صف عریض و طویل که اولین مرحله اون کارمندای فرودگاه هستن که ایستگاهی رو تعیین کردن که تمام موارد ممنوع رو باید بهشون داد،‌ هرگونه مایعات، لوازم آرایش و سایر موارد معمول که حملش غیر مجازه، بعد از اون باید به سمت اشعه ایکس رفت، کار جالبی که کرده بودن این بود که برای این مرحله فیلم ساخته بودن و نحوه بازرسی رو بصورت بی کلام شرح داده بودن (قابل توجه اسپیلبرگ خودمون) نمی دونم چراهمش انتظارداشتم دیویدبکهام رو تواین فیلم ببینم؛ البته من نمیدونم این نوع بازرسی دیگه چه دردی رو دوا می‌کنه؛ نوش دارو بعد از مرگ رستم؛