Daftar Yaddasht

30.6.06

خودسوزی


یکی از آسیب هایی که هر از گاهی در ایران در موردش می شنیدم خودسوزی زنان و این سال های اخیر خودکشی های عجیب دختر های استان ایلام بود. اما خوب آمارش طوری بود که اگر با رسانه ها در ارتباط بودی متوجه می شدی و حداقل می دونستی تو و کسایی که دور و برت هستند تا 7 پشت قبل و بعدشون هم تجربه مشابه ای رو ندارن. تنها موردی که از نزدیک برخورد داشتم خودسوزی یک دختر 17 ساله قشقایی بود که بخاطر عشق و عاشقی این بلا رو سر خودش آورد و البته طرف هم که یک پسر 23-4 ساله قشقایی بود قبل از این خودسوزی به مغزش شلیک کرده بود و این روز رو ندیده بود؛
به غیر از اون گاهی خبرهای مشابه رو تو روزنامه ها خونده بودم مخصوصا این اواخر که آمار خودسوزی زنان کرد بالا رفته و یا دخترای ایلامی که با خوردن گچ دخل خودشون رو می ارن. اما اینجا تو افغانستان قضیه خیلی جدی تر از این حرف هاست. بطوریکه من هر یکی دو هفته یک خبر خودسوزی از آدم هایی که باهاشون حرف می زنم می شنوم (نه روزنامه و نه رسانه دیگه ای, مستقیم از نزدیکان قربانی ها)؛ به دلایل مختلف, اختلافات خانوادگی, عشق و عاشقی, مسایل ناموسی, ازدواج های ناخواسته, شوهرهای معلوم الحال و خانواده هاشون عمده ترین دلایلی هستن که شنیدم؛
گلناز یک دختر 19 ساله که دوره پرستاری رو طی کرده بود و 3 تا بچه داشت, صبح تا شب که بچه داری می کرد و دخالت های خانواده شوهرش رو تحمل می کرد و بعد از اومدن شوهرش برای کتک خوردن آماده می شد تا صبح که با سر وصورت زخم و زیلی روز رو شروع کنه. یکی از این روزها و بعد از اینکه کلی کتک خورده بود طاغتش طاغ شد و با وجود بچه 4 ماهه ای که تو شکمش داشت رفت توی اتاقش و روی خودش نفت ریخت, شوهرش هم که شاهد این ماجرا بود کبریت رو کشید و …(البته فکر می کنم این مورد 50 درصدش خودسوزی بوده و 50 درصدش زنسوزی)؛ گلناز با 85 درصد سوختگی بعد از یک هفته از دنیا رفت. . وقتی که بستگانش برای ملاقات به بیمارستان رفتن پرستارا گفتن این دوازدهمین مورد خودسوزیه که این هفته مراجعه کرده؛

قندگل تازه دبیرستان رو خلاص کرده و قراره که به زور شوهرش بدن, اما اون کسی دیگه رو دوست داره, از وقتی که خانواده متوجه این موضوع شدن انقدر حرف و حدیث گفتن و انقدر کتکش زدن تا اینکه دیروز خودش رو آتیش زد و الان با 45 درصد سوختگی بستری شده؛

نرگس, با مادر و برادرها و پدر فلجش زندگی می کنه, دوستش تعدادی از عکس هایی رو که با هم گرفتن به پسری که نرگس رو دوست داشته داده – اما نرگس اون رو دوست نداشته- اون پسر از عکس ها سوء استفاده می کنه و قضیه به گوش برادر نرگس می رسه. به محض شنیدن این خبر با چاقو به نرگس و مادرش حمله می کنه, مادر که کشته می شه و نرگس دچار شکستگی دست و پا و البته جراحت شدید کلیه می شه, ضمن اینکه چند ماه پیش هم برادر بزرگش دستشو شکسته بوده؛
!به همین سادگی

باید در اولین فرصت با ثریا تماس بگیرم ببینم آمار موثقی از این وقایع داره یانه. اوضاع خیلی وخیم تر از اونیه که بشه فکرشو کرد؛
من نمیخوام و نمی تونم ریشه این جنایت ها رو در مردهای این جامعه بدونم, علیرغم اینکه بدون استثنا مردها عوامل بروز این اتفاق ها بودن؛ چون فکر می کنم ساختار بیمار این جامعه بوده که به قدری به مردها پر و بال داده که تا این حد ظالم باشن و ابتدایی ترین حقوق رو برای زنهاشون قایل نباشن. ساختار بیماری که قطعا بخشیش بر اساس اشتباهات زنان همین جامعه بنا شده و حالا همین زنها با این اقدامات احمقانه شون دارن اون ساختار رو تحکیم می کنن. بجای مبارزه, بجای شکستن سکوت و به جای یک اعتراض هوشمندانه!؛ و لابد از فردا باید شاهد حضور و دخالت فمینیست هایی باشیم که برای احقاق این حقوق هر جور اقدام سنجیده و نسنجیده ای رو تجویز می کنن و در کمال ترحم منکر نقش تعیین کننده خود زنان در دامن زدن به این آتش می شن. شاید هم مدت هاست که کارشون رو شروع کردن؛

19.6.06

!وحشت سالاری

اینروزها افغانستان داره خطرناک‌ترین و بدترین روزهاشو از شروع دولت جدید طی می‌کنه؛ تقریبا تمام نقاط کشور نا امنه و خیلی از آدم‌ها مسلح شدن؛
اما نکته‌ای که مهمه اینه که هیچکس هیچ مسوولیتی رو قبول نمی‌کنه، هزاران نفر از ده‌ها کشور به اینجا اومدن که مثلا امنیت ایجاد کنن؛ اما حتی اون‌ها هم خودشون رو مسوول نمی‌دونن؛‌ دولت؛ سازمان‌های غیردولتی و بین‌المللی؛ دفاتر سازمان ملل، آمریکا، انگلیس و خلاصه از هیچ طرفی هیچ اقدامی تا این لحظه سر نزده، روی دیوار مدارس می‌نویسن اگر اطفالتان را دوست دارید آنها را به مکتب نفرستید؛ برای زندگی معلم‌های مقاطع مختلف قیمت‌های مختلف تعیین کردن‌، و هر روز یک انفجار یا شبهه انفجاری یه جا رخ می ده؛
دیروز نزدیک ظهر شنیدیم در یکی از مدارس دخترانه شهر بمب منفجر شده؛ بعد از پرس و جو کاشف به عمل اومد که یک کپسول گاز منفجر شده؛ اما متاسفانه در همین انفجار احمقانه 5 تا دانش‌آموز زیر دست و پا کشته شدن؛ جریان از این قرار بود که بدون هیچ هماهنگی و حساب و کتابی از بچه‌ها می‌خوان از کلاس‌ها بیان بیرون
و تعدادی از این بچه‌ها که با وحشت از کلاس‌ها به سمت در خروجی می‌دویدن زیر دست و پا زخمی یا کشته می‌شن؛
کجاست اون بنیاد فردریک دیوونه که به جای چونه زدن روی عدالت انتقالی و مصالحه ملی بیاد یه فکری به حال این شرایط کنه؛ کجا هستند اونهایی که دم از دموکراسی مبتنی بر رفاه اجتماعی می‌زنن؟ چه می‌کنن اون صدها هزار نیروی نظامی خارجی که قراره ضامن صلح باشن؛ و دولت کرزی و اردوی ملی که حتی قابلیت سپردن امنیت مدارس به دست پلیس رو هم نداره؛ و آژانس‌های بشر دوستانه سازمان ملل که دغدغه‌ای جز هزینه کردن پول در این کشور ندارن؛
نمی‌دونم چنین زندگی که هر لحظه‌اش با دلهره و وحشت همراهه برای چه تعدادی از آدما قابل تصوره، اینکه در شروع هزاره سوم که نهادهای اجتماعی طبیعی‌ترین و مشروع‌ترین اجزای یک جامعه هستن در جایی زندگی کنی که همه چی کارکرد خودشو رو از دست داده و تو رو مجبور کرده به تنهایی غریبی تن بدی که هرلحظه‌اش مرگ تو و عزیزانت رو جلوی چشمت بیاره؛
و چه عجیبه وقتی می‌بینی عده‌ای با کمال خونسردی این شرایط رو یک جریان طبیعی و بطئی برای استقرار دموکراسی می‌دونن؛
زندگی سگی در مملکت سگی در انتظار دموکراسی سگی با حمایت قدرت‌های سگی ....؛ گاهی چه حقیریم ما آدم‌ها....؛

!چندتا روایت از طالبان

هنوز هم ازطالبان حکایت‌های جدید می‌شنوم. از نحوه روابطشون با هم، نحوه سیاست‌هاشون، مناسبات اداریشون و این جور چیزا؛
دیروز صحبت در مورد شیرملنگ یا ملا ملنگ یکی از والی‌های زمان طالبان بود که گفته شد الان در گوانتانامو ست. که زمانی که والی نیمروز بوده همه مثل سگ ازش می ترسیدن؛ مردم می‌گن هیچوقت ندیدن کسی رو بکشه اما خیلی مقتدر بوده و کسی جرات نداشته به کسی چپ نگاه کنه؛ از قول یه نفر گفتن که یه روزی یه خانمی داشته وضع حمل می‌کرده و قابله محلی و چند تا خانم دیگه به اون خونه رفته بودن؛ یکی دو تا از این طالبا اصرار میکنن که الا و بلا شما کسی رو اینجا قایم کردین و حتی وقتی هم که وارد خونه می‌شن می‌گن ما باید زیر پتو رو ببینیم و پتوی زن رو از روش می‌کشن کنار. همون موقع شوهر این خانم بلند می‌شه و میره سراغ ملا ملنگ که اتفاقا اون موقع تو یه شهر دیگه بوده؛ وقتی که شیر ملنگ حرفاشون می‌شنوه با 2-3 تا ماشین شبانه می‌رن به سمت جایی که اون اتفاق افتاده بوده. جایی که مقر طالبا بوده و هرچی تلوزیون و ویدئو و هرچی رو که از مردم می‌گرفتن می‌بردن اونجا و اتفاقا خودشون شبها می‌نشستن و فیلم‌های پرنو نگاه مي‌کردن. نزدیکای این مقر که می‌شه ماشین‌ها رو خاموش می‌کنن و پیاده میان به داخل ساختمون و می‌بینن آقایون مشغول تماشای فیلم هستن؛ بعد شیرملنگ از شوهر اون خانم می‌خواد که کسایی رو که ازشون شکایت داره رو نشون بده اونم به اونها اشاره می‌کنه و همین شیر ملنگ تا جایی که می‌تونسته اونها رو می‌زنه و دست و پاشون رو می‌بنده و با دستو پای بسته و به حالت نشسته پرتشون می‌کنه تو ماشین و با خودش مي‌بره و بعد از اینکه در محکمه حسابشون رو کف دستشون می‌ذاره باز با همون حال نذار پرتشون می‌کنه توی شهر، در چنین شرایطی بوده که طالب از همه دنیا طرد می‌شده و دیگه فاتحه‌اش خونده بوده؛

یکی دیگه از حکایت‌ها مربوط به ملاعمر بود که خوب زمان طالبا امیرالمومنین یا بعبارتی رییس حکومت افغانستان بود. این آقا بر خلاف اون چیزی که به ما می‌گفتن که یه چشم و یه دست و یه پا نداشته ، فقط ظاهرا یکی از چشماش مشکل داشته و همیشه پتوش رو روی یکی از چشماش می‌کشیده و توی جمع دیده می شده، محل استقرارش کاخ احمدشاه بابا بوده که البته توی اون کاخ همیشه یه کنجی مثل روی طاقچه می نشسته. یه خونه معمولی توی قندهار داشته و حتی زمان ریاستش عموش که البته اون موقع پدرش شده بوده،‌یعنی بعد از فوت پدرش با مادرش ازدواج می‌کنه، از جنگل و بیابون هیزم جمع می‌کرده و یکی از برادرهاش یک دوچرخه خیلی کهنه داشته. گاهی که می‌خواسته برای ماموریتی جنگی چیزی از شهر خارج بشه چندتا کروزر یک شکل و یک رنگ دنبالش می‌رفتن اما اون همیشه با یکی از این جیپ‌های قدیمی روسی رانندگی می‌کرده،

یک حکایتی مربوط به نحوه مدیریت ادارات دولتی مثل استانداری‌هاست، همکارم تعریف کرد که یکروز به اتفاق یک همکار انگلیسی برای اجرای پروژه به استانداری می‌رن تا از والی اجازه بگیرن، از در که وارد می‌شن می‌بینن همه جا بیر و باره (یعنی به هم ریخته و گرد و خاکه)؛ وارد اتاق والی که می‌شن می‌بینن 10-15 تا طالب روی هم افتادن و دارن خر انبار بازی می‌کنن؛ (خر انبار یک بازی محلیه که یه نفر و می‌ندازن زمین و بقیه یکی یکی می‌افتن روش و باهاش کشتی می‌گیرن)؛ خلاصه اینا که وارد می شن و این خر تو خر رو می‌بینن یه گوشه‌ای وای‌میسن، تا اینکه حضرات چشمشون به دوستای ما می‌افته و زود بلند می‌شن و خودشون رو می‌تکونن و می‌گن چیه؟ اینا هم می‌گن ما می‌خواهیم با والی صحبت کنیم، یکی اون وسط دستارشو رو سرش درست می‌کنه و لباسشو تکون می‌ده (همون کسی که او زیر بوده)؛‌ می‌گه منم کارتون چیه،‌اینا هم می‌گن می‌خواهیم پروژه تطبیق کنیم، اونم می‌گه چقدر پول می‌دین،‌اینا می‌گن پول به کسی نمی‌دیم ، شلتره دیگه؛‌ اونم میگه خوب اگه پول نمی‌دین چرا اومدین اینجا برید کارتون رو بکنید دیگه؛‌
از جمله‌ بازی‌های دیگه که می‌کردن و یکی دیده بود بالش و تشک رو به هم پرت می‌کردن – تو همون ساختمون استانداری- و انقدر شوخی شوخی به جون هم افتاده بودن که تمام ساختمون رو پر و پنبه و پشم برداشته بود و کسی نمی تونست نفس بکشه؛

یه مساله دیگه اینکه در ساختمون‌های استانداری همیشه به روی مردم باز بوده و سر ظهر هر کسی می تونسته سرشو بندازه پایین و بره یه ناهاری بخوره و بیاد بیرون؛ و اگر جایی رو تو شهر نداشته از مهمانسرای اونجا رایگان استفاده کنه؛‌

یکی دیگه اینکه والی قندهار یه روز میاد دنبال برادر همکار من که پزشک بوده و می‌برتش برای مداوای برادرش؛‌وقتی می‌رن می‌بینن برادرش که نوجوون بوده تو زندانه ، ازش می‌پرسه چرا انداختیش زندان، میگه
چون بیرون الاف می‌شد و درس نمی خوند اینجا روزی 2 ساعت ملای زندان میاد بهش درس می‌ده، براش بهتره که اینجا باشه؛‌

دیگه اینکه اگر کسی زمان طالبان یک ماشین اسلحه رو می‌خواست جابجا کنه اگر فقط یک زن در ماشین بود حتی جلوی ماشین رو هم نمی‌گرفتن؛‌چه برسه به تفتیش؛

تو این دوره اگر کسی می‌رفت به دولت شکایت می‌کرد که فلانی اسلحه داره، همون موقع به حرفش استناد نمی‌کردن، بلکه طرف رو نگه می‌داشتن و اون کسی رو هم که ازش شکایت شده بود می‌آوردن و روبروی اون شخص ازش بازخواست می‌کردن، اگر ثابت می‌شد داره که مجازات می‌شد و اگر ثابت می‌شد که نداره حال شاکی رو می‌گرفتن؛

این زمان در هیچ اداره‌ای از مبلمان اداری و میز و صندلی خبری نبوده و همه چی به شیوه‌ي باستانی رتق و فتق می شده؛‌ حتی گیرنده‌های تلویزیون هم از کار انداخته بودن و این اواخر مردم تو خونه‌هاشون ویدئو داشتن که معمولا تا زمانی که کسی اعتراض نمی‌کرد چیزی نمی‌گفتن؛

و آخر اینکه مردم معتقدند طالبایی که اول کار اومدن مثل مسلمونای صدر اسلام پاک و درست بودن؛ و همه آدم‌های تحصیلکرده‌ای بودن که به قصد مبارزه با مجاهدا عمدتا از طریق پاکستان وارد کشور شدن و از قندهار که بدترین جا بود شروع کردن و مردم حمایتشون کردن،‌اون طالبا به هیچ‌کس کاری نداشتن و می‌خواستن فقط صلح و امنیت رو برقرار کنن که اتفاقا کرزی هم جزو همون‌ها بوده؛‌ اما متاسفانه بعلت ناکافی بودن توان مالی به کمک‌های القاعده و عربستان و بن‌لادن و غیره اعتماد می‌کنن و درست از زمان شروع همون کمک‌ها این تشکیلات فاسد می‌شه و مثل خیلی جنبش‌های دیگه منحرف می‌شه و پایه‌گذاراش رو آزرده و متفرق می‌کنه؛‌

14.6.06

چه تیتری بذارم، چندتا موضوع شد

این روزها همه اینجا نگران آتیش زیر خاکستری هستن که ممکنه هر لحظه شعله ور بشه. طالبان؛ در بعضی‌از استان‌ها مردم اسلحه‌ها رو – به گفته خودشون- از زیر خاک کشیدن بیرون و مسلح شدن، توجیه‌شون هم اینه که دولت توانایی دفاع از اونها رو نداره، این طرف و اونطرف مملکت هر روز شاهد آتیش زدن مدرسه، انفجار ماشین، آدمکشی، و انواع و اقسام جنایته، و مطمئنا این وسط خورده حساب‌های شخصی‌ و هر نوع اختلافی می‌تونه به پای طالبان نوشته بشه؛ که میشه؛ کارمندهای موسسات خارجی مخصوصا در مرزهای شمالی و جنوبی در امان نیستند و چندین مورد پیش اومده که به کارمندهای افغانی این موسسات حمله شده[1]؛ اما موسسات همچنان ادامه می‌دن، خوب طبیعیه از جون خودشون که مایه نمی‌ذارن، من نمی دونم اگر به جای افغانی‌ها کارمندای چشم آبی خودشون هم هدف بودن و یه بلایی سرشون می‌ومد باز هم همین قدر با طومانینه عمل می‌شد؟ آدم‌های خارجی تو خیابون‌ها خیلی کم هستند، یا وقتی که میان بیرون اونقدر تغییر شکل می‌دن که نمیشه تشخیصشون داد، مثلا زن‌های آمریکایی با چادر مشکی یا چادر نماز میان بیرون و مردها با لباس افغانی و ریش و دستار، برای این کار یک منتی هم سر افغانی‌ها دارن که بخاطر احترام به فرهنگشون تغییر رویه دادن، اونی هم که این حرف‌ها رو باور کنه منم؛ مثل روز روشنه برام که خیلی از اونها تره هم برای این فرهنگ خورد نمی‌کردن اگر وضعیت افغانستان مثل سودان یا کامبوج بود،
از طرفی این تعصب سنتی وحشتناک افغانستان رو واقعا می‌پسندم که حداقل از بعض جهات یک لایه امنیتی روی فرهنگش کشیده، وگرنه مثل خیلی جاهای دیگه که پای فرنگی‌ها باز شد؛ آمار فحشا و ایدز واعتیاد و سایر آسیب‌های جوامع صنعتی به سرعت برق اینجا هم بالا می‌رفت، این وضعیت رو می‌تونم با کامبوج مقایسه کنم، از سال 98 که پای ارتش سازمان ملل و سایر غربی‌ها باز شد آمار ایدز و فحشا به طرز عجیبی رفت بالا تا جایی که در حال حاضر این کشور بیشترین آمار مبتلایان به ایدز در آسیا رو نسبت به جمعیتش داره، علتش هم اینه که معمولا در کشورهای در حال جنگ یا بعد از جنگ
[2] به حدی سن و نرخ روسپیگری به دلیل مشکلات اقتصادی و فقر پایین می‌آد که تبدیل به بهشت این کار برای علاقمنداش می‌شه؛ اما در افغانستان تعصبات قبیله‌ای، سنت‌های دست و پاگیر و محدودیت زنان و مردان همچنان پاسدار ارزش‌های اخلاقی جامعه‌اش بوده، خوب یا بد براشون ارزشه، برای من هم ارزشه؛‌ در غیر اینصورت از اوضاع آشفته‌تری که بوجود میومد اولین کسی که آسیب می‌دید خود ما ایرانی‌ها بودیم؛
اما هیچکدوم این حرف‌ها دلیل این نمیشه که من طرفدار شعله ور شدن اون آتیش زیر خاکستر باشم‌، و همینطور هیچوقت نقض حقوق انسان‌ها رو در این کشور منکر نمی‌شم؛

[1] Action Aid, UNICEF, WVI, etc.

[2] conflict countries and post conflict countries

11.6.06

شلوغی‌های کابل

تهران که بودم از شلوغی‌های کابل خبر دار شدم؛‌ بعد یک ایمیل دریافت کردم که چه خوب که تهران هستی همونجا باش تا وضعیت بهتر بشه؛ من‌هم بلیطم رو کنسل کردم و منتظر بهتر شدن اوضاع شدم؛ اخبار ضد و نقیضی از رسانه‌ها می‌شنیدم؛ جمهوری اسلامی‌ می‌گفت چند تا سرباز مست آمریکایی به مردم حمله کردن و آمریکا می‌گفت یک ترافیک ساده بوده که تبدیل به زد و خورد شده و خود اردوی ملی/پلیس افغانستان به مردم شلیک کرده؛ مطمئن بودم که حقیقت یه چیزی بین این دو باید باشه؛
تا اینکه با یک هفته تاخیر برگشتم هرات و روایت افغانی جریان رو هم شنیدم؛
ماشین یک گروه از سرباز‌های آمریکایی – راست یا دروغ- به علت نقص فنی می‌زنه به چندتا ماشین و سربازا میان پایین؛ مردم افغانستان هم – اونطور که خودشون اذعان دارن- اصولا در چنین مواقعی یا می‌گن طرف مست بوده یا نشئه؛‌ توی همین فاصله چندین نفر دور تصادف حلقه می‌زنن و شروع می‌کنن به شعار ضد آمریکایی و ضد خارجی دادن؛ سربازها هم هرچی سعی می‌کنن که مردم رو متفرق کنن موفق نمی‌شن و شلیک هوایی می‌کنن؛‌همین باعث می‌شه که یه هو اعتراضات مردم اوج بگیره و تبدیل بشه به اعتراضات ضد دولتی و ضد آمریکایی و ضد هرچیزی و تا نزدیکی کاخ ریاست جمهوری کشیده می‌شه؛ و به چند تا از سازمان‌های خارجی
[1] هم حمله می‌کنن و یه تعدادی زخمی می‌شن و سازمان‌ها هم خسارت‌های اساسی می‌بینن؛ تو این فاصله تعداد زیادی از فرصت طلب‌ها هم با عکس مسعود و کسای دیگه به جمع می‌پیوندن و حتی پلیس هم لباسشو در میاره و به مردم ملحق می‌شه؛ در واقع علت اخطار کرزی به اردوی ملی هم همین خطای اونها بوده؛
این تمام اون چیزی بود که من شنیدم؛‌حالا از بین این همه حرف باید بشه یه ترکیب درستی رو حدس زد؛
[1]Care International, Action Aid,etc.

یک سریال تلویزیونی

اینجا یه سریال هندی می‌ذاره به اسم «روزی خوشو هم عروس بود» یعنی روزی مادرشوهر هم عروس بود؛‌ این سریال از اون سریالایی که از این نسل به اون نسل منتقل می‌شه؛ یعنی خیلی طولانیه؛ و سال‌هاست که در هند و پاکستان پخش می‌شه و 5-6 ماهه که پخشش در افغانستان هم شروع شده؛ روزی 3 بار تکرار میشه ‌و مردم دیوونشن؛ سریال به زبان دری دوبله شده و داستانش مربوط به یک خانواده شامل عروس و داماد و نوه و خلاصه کل فک و فامیل و دوست و آشناست که هر کدوم برای خودشون یک داستان دارن؛ این قسمت اول ماجرا که خوب طبیعیه و خیلی جاها همچین سریال‌هایی می‌سازن؛ اما قسمت دوم ماجرا مربوط به واکنش مردم نسبت به این سریاله؛‌ساعت 8 و نیم که می‌شه تنها صدایی که تو شهر شنیده می‌شه صدای موزیک اول این سریاله؛‌ اونقدر مردم شیفته داستان هستند که خیلی‌جاها شنیدم که برای بچه‌دار شدن فلان پرسناژ نذر کردن و بعد از اینکه طرف بچه‌دار شد نذر هم ادا شد؛

10.6.06

میوه‌ها


بعد از دو هفته دوباره به هرات برگشتم. هوا یک مقدر گرم تر شده. همه جا از میوه‌ رنگی شده. انواع سیب، آلو، زردآلو، انگور، گیلاس، آلبالو، انبه، شفتالو و ... خلاصه وفور نعمتیه. یادم می‌آد اولین موضوعی که در مورد افغانستان در اولین کتاب جغرافی خوندم صادرات میوه خشک و تر این کشور بود؛
در مورد وضعیت کشاورزی اینجا اطلاعاتی ندارم اما نمیدونم چرا فکر مي‌کنم هنوز نباید دستکاری شده باشه. به همین خاطر واقعا ترجیح می‌دم تا جایی که می‌شه خودم را با آخرین بازمانده‌های میوه‌های طبیعی دستکاری نشده دنیا سیر کنم. میوه‌های ارگانیکِ اصلاح نشده‌ی مسموم نشده. تازه اول تابستونه، یک عالم میوه هنوز تو راهه!!!؛