Daftar Yaddasht

19.6.06

!چندتا روایت از طالبان

هنوز هم ازطالبان حکایت‌های جدید می‌شنوم. از نحوه روابطشون با هم، نحوه سیاست‌هاشون، مناسبات اداریشون و این جور چیزا؛
دیروز صحبت در مورد شیرملنگ یا ملا ملنگ یکی از والی‌های زمان طالبان بود که گفته شد الان در گوانتانامو ست. که زمانی که والی نیمروز بوده همه مثل سگ ازش می ترسیدن؛ مردم می‌گن هیچوقت ندیدن کسی رو بکشه اما خیلی مقتدر بوده و کسی جرات نداشته به کسی چپ نگاه کنه؛ از قول یه نفر گفتن که یه روزی یه خانمی داشته وضع حمل می‌کرده و قابله محلی و چند تا خانم دیگه به اون خونه رفته بودن؛ یکی دو تا از این طالبا اصرار میکنن که الا و بلا شما کسی رو اینجا قایم کردین و حتی وقتی هم که وارد خونه می‌شن می‌گن ما باید زیر پتو رو ببینیم و پتوی زن رو از روش می‌کشن کنار. همون موقع شوهر این خانم بلند می‌شه و میره سراغ ملا ملنگ که اتفاقا اون موقع تو یه شهر دیگه بوده؛ وقتی که شیر ملنگ حرفاشون می‌شنوه با 2-3 تا ماشین شبانه می‌رن به سمت جایی که اون اتفاق افتاده بوده. جایی که مقر طالبا بوده و هرچی تلوزیون و ویدئو و هرچی رو که از مردم می‌گرفتن می‌بردن اونجا و اتفاقا خودشون شبها می‌نشستن و فیلم‌های پرنو نگاه مي‌کردن. نزدیکای این مقر که می‌شه ماشین‌ها رو خاموش می‌کنن و پیاده میان به داخل ساختمون و می‌بینن آقایون مشغول تماشای فیلم هستن؛ بعد شیرملنگ از شوهر اون خانم می‌خواد که کسایی رو که ازشون شکایت داره رو نشون بده اونم به اونها اشاره می‌کنه و همین شیر ملنگ تا جایی که می‌تونسته اونها رو می‌زنه و دست و پاشون رو می‌بنده و با دستو پای بسته و به حالت نشسته پرتشون می‌کنه تو ماشین و با خودش مي‌بره و بعد از اینکه در محکمه حسابشون رو کف دستشون می‌ذاره باز با همون حال نذار پرتشون می‌کنه توی شهر، در چنین شرایطی بوده که طالب از همه دنیا طرد می‌شده و دیگه فاتحه‌اش خونده بوده؛

یکی دیگه از حکایت‌ها مربوط به ملاعمر بود که خوب زمان طالبا امیرالمومنین یا بعبارتی رییس حکومت افغانستان بود. این آقا بر خلاف اون چیزی که به ما می‌گفتن که یه چشم و یه دست و یه پا نداشته ، فقط ظاهرا یکی از چشماش مشکل داشته و همیشه پتوش رو روی یکی از چشماش می‌کشیده و توی جمع دیده می شده، محل استقرارش کاخ احمدشاه بابا بوده که البته توی اون کاخ همیشه یه کنجی مثل روی طاقچه می نشسته. یه خونه معمولی توی قندهار داشته و حتی زمان ریاستش عموش که البته اون موقع پدرش شده بوده،‌یعنی بعد از فوت پدرش با مادرش ازدواج می‌کنه، از جنگل و بیابون هیزم جمع می‌کرده و یکی از برادرهاش یک دوچرخه خیلی کهنه داشته. گاهی که می‌خواسته برای ماموریتی جنگی چیزی از شهر خارج بشه چندتا کروزر یک شکل و یک رنگ دنبالش می‌رفتن اما اون همیشه با یکی از این جیپ‌های قدیمی روسی رانندگی می‌کرده،

یک حکایتی مربوط به نحوه مدیریت ادارات دولتی مثل استانداری‌هاست، همکارم تعریف کرد که یکروز به اتفاق یک همکار انگلیسی برای اجرای پروژه به استانداری می‌رن تا از والی اجازه بگیرن، از در که وارد می‌شن می‌بینن همه جا بیر و باره (یعنی به هم ریخته و گرد و خاکه)؛ وارد اتاق والی که می‌شن می‌بینن 10-15 تا طالب روی هم افتادن و دارن خر انبار بازی می‌کنن؛ (خر انبار یک بازی محلیه که یه نفر و می‌ندازن زمین و بقیه یکی یکی می‌افتن روش و باهاش کشتی می‌گیرن)؛ خلاصه اینا که وارد می شن و این خر تو خر رو می‌بینن یه گوشه‌ای وای‌میسن، تا اینکه حضرات چشمشون به دوستای ما می‌افته و زود بلند می‌شن و خودشون رو می‌تکونن و می‌گن چیه؟ اینا هم می‌گن ما می‌خواهیم با والی صحبت کنیم، یکی اون وسط دستارشو رو سرش درست می‌کنه و لباسشو تکون می‌ده (همون کسی که او زیر بوده)؛‌ می‌گه منم کارتون چیه،‌اینا هم می‌گن می‌خواهیم پروژه تطبیق کنیم، اونم می‌گه چقدر پول می‌دین،‌اینا می‌گن پول به کسی نمی‌دیم ، شلتره دیگه؛‌ اونم میگه خوب اگه پول نمی‌دین چرا اومدین اینجا برید کارتون رو بکنید دیگه؛‌
از جمله‌ بازی‌های دیگه که می‌کردن و یکی دیده بود بالش و تشک رو به هم پرت می‌کردن – تو همون ساختمون استانداری- و انقدر شوخی شوخی به جون هم افتاده بودن که تمام ساختمون رو پر و پنبه و پشم برداشته بود و کسی نمی تونست نفس بکشه؛

یه مساله دیگه اینکه در ساختمون‌های استانداری همیشه به روی مردم باز بوده و سر ظهر هر کسی می تونسته سرشو بندازه پایین و بره یه ناهاری بخوره و بیاد بیرون؛ و اگر جایی رو تو شهر نداشته از مهمانسرای اونجا رایگان استفاده کنه؛‌

یکی دیگه اینکه والی قندهار یه روز میاد دنبال برادر همکار من که پزشک بوده و می‌برتش برای مداوای برادرش؛‌وقتی می‌رن می‌بینن برادرش که نوجوون بوده تو زندانه ، ازش می‌پرسه چرا انداختیش زندان، میگه
چون بیرون الاف می‌شد و درس نمی خوند اینجا روزی 2 ساعت ملای زندان میاد بهش درس می‌ده، براش بهتره که اینجا باشه؛‌

دیگه اینکه اگر کسی زمان طالبان یک ماشین اسلحه رو می‌خواست جابجا کنه اگر فقط یک زن در ماشین بود حتی جلوی ماشین رو هم نمی‌گرفتن؛‌چه برسه به تفتیش؛

تو این دوره اگر کسی می‌رفت به دولت شکایت می‌کرد که فلانی اسلحه داره، همون موقع به حرفش استناد نمی‌کردن، بلکه طرف رو نگه می‌داشتن و اون کسی رو هم که ازش شکایت شده بود می‌آوردن و روبروی اون شخص ازش بازخواست می‌کردن، اگر ثابت می‌شد داره که مجازات می‌شد و اگر ثابت می‌شد که نداره حال شاکی رو می‌گرفتن؛

این زمان در هیچ اداره‌ای از مبلمان اداری و میز و صندلی خبری نبوده و همه چی به شیوه‌ي باستانی رتق و فتق می شده؛‌ حتی گیرنده‌های تلویزیون هم از کار انداخته بودن و این اواخر مردم تو خونه‌هاشون ویدئو داشتن که معمولا تا زمانی که کسی اعتراض نمی‌کرد چیزی نمی‌گفتن؛

و آخر اینکه مردم معتقدند طالبایی که اول کار اومدن مثل مسلمونای صدر اسلام پاک و درست بودن؛ و همه آدم‌های تحصیلکرده‌ای بودن که به قصد مبارزه با مجاهدا عمدتا از طریق پاکستان وارد کشور شدن و از قندهار که بدترین جا بود شروع کردن و مردم حمایتشون کردن،‌اون طالبا به هیچ‌کس کاری نداشتن و می‌خواستن فقط صلح و امنیت رو برقرار کنن که اتفاقا کرزی هم جزو همون‌ها بوده؛‌ اما متاسفانه بعلت ناکافی بودن توان مالی به کمک‌های القاعده و عربستان و بن‌لادن و غیره اعتماد می‌کنن و درست از زمان شروع همون کمک‌ها این تشکیلات فاسد می‌شه و مثل خیلی جنبش‌های دیگه منحرف می‌شه و پایه‌گذاراش رو آزرده و متفرق می‌کنه؛‌

1 Comments:

  • ya'ni mardom alan hasrate un moghe-ha ro mikhoran?!
    mesle rus haye alan ke sen balahashun hanuz ke hanuze be komonism e'teghade ghalbi daran va az inke tarikh towri ragham khord ke una natunestan mive-haye komonism ro bechinan, hasrat mikhoran.

    ma'lume ke khafaghan ye jurayee amniat miare, mo'afiat az khalaghiat va azadi rahati miare, amma in dalil nemishe ke taleban, hatta be shekle o marame avaliash khub bude...

    By Anonymous Anonymous, At 6/26/2006 1:31 am  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]



<< Home