بادبادکباز
!عجب رمانیه! بینظیره
حدود یکسالی میشد که خیلیها بهم پیشنهاد کرده بودن بخونمش، اما نمیدونم چرا هردفعه یه چیزی پیشمیاومد که مانع میشد مثلا از کتابفروشی که ميپرسیدم نداشت یا یادم میرفت. تا اینکه قبل از عید خواهش کردم برادرم برام بخره تا وقتی رفتم تهران ازش بگیرم. اما الان که خوندمش با خودم میگم چه خوب شد که زودتر نخوندم، چه خوب شد شرایط رو خوب فهمیدم و آمادگیشو پیدا کردم، در غیراینصورت میگفتم فقط یه بازار گرمیه که طرف کتابشو بفروشه، از اونجایی که خدایگان ایراد گیری هستم؛
اما وقتی که داشتم میخوندمش احساس میکردم تمام این کلمات رو از آدمهای دیگهای هم شنیدم، بدون یک ذره اغراق، شاید تنها ایرادی که بشه بهش گرفت این بود که تصویر کاملی از دوران مجاهدا نداده، در حالیکه وقتی که من با مردم صحبت میکنم میبینم بزرگترین و فجیعترین و غمانگیزترین جنایتها مال زمان مجاهدا بوده، و حتی هزارههایی که توی این کتاب بری از هر جنایتی شدن، یکی از بیرحم ترین گروهها بودن و طبق گفته مردم علت دشمنی طالبان با این گروه هم یه جورایی گوشمالی این گروه بوده (این هزارهها همونایی بودن که سر آدمها رو میبریدن و سریع روغن داغ میریختن روی جای بریده شده تا خون به اطراف نپاشه و وقتی که اون بدبخت سربریده اینطرف و اونطرف میدویید و جون می داد نگاش کنن و از این «رقص مرگ» لذت ببرن. قطعا همه هزارهای ها اینطور نبودن و حسن این داستان هم میتونسته یکی از اون مبراها بوده باشه).
اشاره نکردن نویسنده به جنایتهای مجاهدا رو میگفتم.... این کار چند دلیل می تونه داشته باشه، یکی اینکه نویسنده زمان مجاهدا رو ندیده که اونطور که گفته شده زمان طالبان هم ندیده بوده، کاری به این ندارم که در رمان یه شمهای از این دوره رو میبینه، منظورم خود نویسنده است؛ یکی دیگه اینکه حمله به طالبان و هایلایت کردن اسم طالبان و جنایتهاشون به هر حال هنوزم توی ویترینه و طرفدار داره و از طرفی کار آمریکا رو هم توجیه می کنه . از اونجایی که نویسنده سالهاست شهروند این کشوره و حس تعلق خاطرش به آمریکا کاملا در کتاب مشهوده و کتابی رو که در آمریکا چاپ کرده ، یکی از پرفروشترینها بوده، دلیل دوم زیاد دور از ذهن نیست؛
از بین نقدهایی که برای این کار خوندم نقدی که سیروس علینِژاد برای بی بی سی نوشته بود از همه بهتر بود و حق مطلب رو کاملا ادا کرده بود؛
حالا هر وقت که تو خیابونا هستم و به خونههای قدیمی نگاه میکنم همش منتظرم یک امیر و حسن کوچولویی از یکی از اون خونهها بیان بیرون و من تورو دید بندازم که ببینم خونه علی کدومطرف حیاته؛ در ضمن ایندفعه که برم کابل حتما به محله وزیر اکبر خان میرم و سعی میکنم تصور کنم خونه بابای امیر کدوم یکی از خونه ها میتونسته باشه؛ هنوزم که هنوزه این منطقه بهترین منطقه کابله و دفتر بیشتر آژانسهای سازمانملل همونجاست؛ اینا رو نوشتم برای اینکه بگم چقدر موقع خوندن کتاب آدم میتونه با شخصیتهای داستان همذات پنداری کنه؛
علاوه بر جذابیت داستان کناب ساختار خوبی هم داره و با اینکه اولین رمان خالد حسینیه خیلی خوب از کار دراومده؛ البته یه جاهاییش یه جوری ترجمه شده که قضاوت اون هم مستلزم خوندن نسخه اصلیه که من ندارم؛
بعد از کتاب پائولای ایزابل آلنده که 5-6 سال پیش خوندم این اولین رمانی بود که اشکمو درآورد؛