مطبعه یا چاپخانه خودمون
مدتی توی کابل موندن ظاهرا اولین تاثیرش روی نوشتن من بوده که انقدر کم شده؛ همچنان مثل قبل هر روز کلی اطلاعات بهم میرسه؛ اما بدون اینکه جذابیتشو از دست داده باشه بازم داره یه جایی بین زمین و هوا میمونه؛
مطبعههای افغانستان
یکی از خروجیهای بخشی از برنامهای که در حال انجامش هستیم تهیه یک تقویم با تصاویر گرافیکی برای آموزش بهداشت فردی به خانوادههای ساکن در قریه جاته؛ دفعه قبل که تهران بودم ترتیب تهیه تصاویر رو دادم و خیلی دوست داشتم که یه جوری همونجا میتونستیم چاپش کنیم، چون در اینجا نمونه کار قابل قبول تا همین الان هم ندیدم؛ منتهی قسمت نشد و کسی که باید این کار رو میکرد تاقچه بالا گذاشت و مجبور شدم همینجا یه جوری سر و تهش رو هم بیارم؛
اولین کار این بود که یک مطبعه پیدا بشه؛ دو تا جایی رو که سابقه کار با ما رو داشتن به من معرفی کردن؛ یکیش چاپخونه عظیمی بود که ظاهرا آيساف و یه تعدادی از موسسات خارجی کارشون رو اونجا سفارش میدادن؛ نشریات، تبلیغات، پوستر و...؛
دومیش یک جای کوچیکتر بود، یک مغازه خیلی کوچیک که 3 تا کامپیوتر و کلی آدم توش بود، و پشت مغازه یک حیات کاهگلی و دو سه تا اتاق که ماشینای چاپ همونجا بود، اما حد اقل یک طراح یا بهتر بگم یک کورل کار حرفهای و پر حوصله داشتن؛ به همین دلیل با دومی به توافق رسیدیم؛ سه هزار و پونصد تقویم 30 در 40؛ 12 صفحه، رنگی، گلاسه مات، روی کاغذ 200 گرمی، دونهای 85 افغانی که میکنه به عبارتی حدود 160 تومن، شامل هزینه طراحی؛ گمونم خیلی گرونتر از تهران در میاد....!!! تا حالا به تومن حساب نکرده بودم؛
اولین تفاوتی که دیدم این بود که توی تهران معمولا برای سفارش کار به یه دفتر شیک و تر تمیز باید رفت و سفارش داد، اما اینجا مستقیم باید وارد چاپخونه بشی و توی دفتر چاپخونه با رییسش وارد مذاکره بشی، چون تمام مراحل کار از طراحی تا اجرا و صحافی همینجا انجام میشه؛
دومیش اینکه به جای آدمهای خوش تیپ و تر و تمیز و ژیگولوی دفاتر تبلیغاتی، اینجا همه از دم محلیهای بومی باقیمونده هستن، همونطور سنتی و ساده و مذهبی؛ طراحی که حرفشو زدم اسمش حافظ صاحب یا قاری صاحبه، چون تمام قرآن رو حفظه، یه پسر جوونیه که به نظر من شبیه پیغمبراس از بس چهره روحانی داره؛ و چه صبری داره، بطوریکه چندین بار شده که غرق کار توی کامپیوتر بوده و یه هو برق رفته و این حتی یه نچ هم نگفته؛
سومیش اینه که تمام روند کار رو خود سفارش دهنده باید تا آخر کار کنترل کنه، چون اینجا نه از طراح خبریه، نه از ناظر چاپ؛ اگر سفارش دهنده حالشو داشته باشه و مته به خشخاش بذاره احتمالا کارش به یه دردی بخوره وگرنه باید به آقایون اعتماد کنه و مواد رو تحویل بده و احتمالا یک پرینت نهایی رو ادیت کنه و بفرسته برای چاپی که خدا میدونه چی از آب در بیاد؛
چهارمیش اینه که هنوزم که هنوزه هیچ قراردادی من ندیدم امضاء شه، یعنی انقدر اعتماد بوده که طرف بدون گرفتن هیچ پولی کار رو شروع کرده و اینهمه براش وقت گذاشته؛
پنجمیش اینه که 3 ماه مونده به آخر سال هنوز تقویم سال 86 پیدا نشده و کارمون لنگ مونده تا اون از یه جایی گیر بیاد؛
بقیه تفاوتها رو هم احتمالا در مراحل بعدی کار باید بگم چون نمیدونم چی بشه؛
یکی از خروجیهای بخشی از برنامهای که در حال انجامش هستیم تهیه یک تقویم با تصاویر گرافیکی برای آموزش بهداشت فردی به خانوادههای ساکن در قریه جاته؛ دفعه قبل که تهران بودم ترتیب تهیه تصاویر رو دادم و خیلی دوست داشتم که یه جوری همونجا میتونستیم چاپش کنیم، چون در اینجا نمونه کار قابل قبول تا همین الان هم ندیدم؛ منتهی قسمت نشد و کسی که باید این کار رو میکرد تاقچه بالا گذاشت و مجبور شدم همینجا یه جوری سر و تهش رو هم بیارم؛
اولین کار این بود که یک مطبعه پیدا بشه؛ دو تا جایی رو که سابقه کار با ما رو داشتن به من معرفی کردن؛ یکیش چاپخونه عظیمی بود که ظاهرا آيساف و یه تعدادی از موسسات خارجی کارشون رو اونجا سفارش میدادن؛ نشریات، تبلیغات، پوستر و...؛
دومیش یک جای کوچیکتر بود، یک مغازه خیلی کوچیک که 3 تا کامپیوتر و کلی آدم توش بود، و پشت مغازه یک حیات کاهگلی و دو سه تا اتاق که ماشینای چاپ همونجا بود، اما حد اقل یک طراح یا بهتر بگم یک کورل کار حرفهای و پر حوصله داشتن؛ به همین دلیل با دومی به توافق رسیدیم؛ سه هزار و پونصد تقویم 30 در 40؛ 12 صفحه، رنگی، گلاسه مات، روی کاغذ 200 گرمی، دونهای 85 افغانی که میکنه به عبارتی حدود 160 تومن، شامل هزینه طراحی؛ گمونم خیلی گرونتر از تهران در میاد....!!! تا حالا به تومن حساب نکرده بودم؛
اولین تفاوتی که دیدم این بود که توی تهران معمولا برای سفارش کار به یه دفتر شیک و تر تمیز باید رفت و سفارش داد، اما اینجا مستقیم باید وارد چاپخونه بشی و توی دفتر چاپخونه با رییسش وارد مذاکره بشی، چون تمام مراحل کار از طراحی تا اجرا و صحافی همینجا انجام میشه؛
دومیش اینکه به جای آدمهای خوش تیپ و تر و تمیز و ژیگولوی دفاتر تبلیغاتی، اینجا همه از دم محلیهای بومی باقیمونده هستن، همونطور سنتی و ساده و مذهبی؛ طراحی که حرفشو زدم اسمش حافظ صاحب یا قاری صاحبه، چون تمام قرآن رو حفظه، یه پسر جوونیه که به نظر من شبیه پیغمبراس از بس چهره روحانی داره؛ و چه صبری داره، بطوریکه چندین بار شده که غرق کار توی کامپیوتر بوده و یه هو برق رفته و این حتی یه نچ هم نگفته؛
سومیش اینه که تمام روند کار رو خود سفارش دهنده باید تا آخر کار کنترل کنه، چون اینجا نه از طراح خبریه، نه از ناظر چاپ؛ اگر سفارش دهنده حالشو داشته باشه و مته به خشخاش بذاره احتمالا کارش به یه دردی بخوره وگرنه باید به آقایون اعتماد کنه و مواد رو تحویل بده و احتمالا یک پرینت نهایی رو ادیت کنه و بفرسته برای چاپی که خدا میدونه چی از آب در بیاد؛
چهارمیش اینه که هنوزم که هنوزه هیچ قراردادی من ندیدم امضاء شه، یعنی انقدر اعتماد بوده که طرف بدون گرفتن هیچ پولی کار رو شروع کرده و اینهمه براش وقت گذاشته؛
پنجمیش اینه که 3 ماه مونده به آخر سال هنوز تقویم سال 86 پیدا نشده و کارمون لنگ مونده تا اون از یه جایی گیر بیاد؛
بقیه تفاوتها رو هم احتمالا در مراحل بعدی کار باید بگم چون نمیدونم چی بشه؛
1 Comments:
baz khoda ro shokr be chapkhune reside, kare ma ro pas chi migi ke haniz tarh nazadim, sponsor ham nagereftim?!
in kara vaghean vaght mibare ke man nadaram!
movafagh bashi be har hal.
By Anonymous, At 12/03/2006 3:45 am
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home