خداحافظ هرات
امروز که وبلاگمو نگاه کردم دیدم دقیقا یکماه میشه که چیزی ننوشتم، جابجاییهای اخیر و سفرهای خیلی زیاد به تهران تقریبا این امکان رو گرفت؛ دفتر هرات تا آخر ماه اکتبر بسته میشه و من روز شنبه برای همیشه هرات رو ترک کردم؛ با نارضایتی ترک کردم؛ چون تازه داشتم به اون شهر و آدمهای اون انس پیدا میکردم؛ متاسفانه همه چیز پیش از اونی که فکرش رو کنی اتفاق میافته؛
دهماه اقامت در این شهر به اندازه سالها، تعلق خاطر برای من بوجود آورد؛ بویژه اینکه تمام سعیم این بود که تا حد امکان شهر رو حس کنم و تمام زیر وبمش رو بفهمم؛ نمیدونم چقدر موفق بودم و برداشتها و شناختی که داشتم چقدر موثق بود؛ و آیا باعث رنجش چه کسانی شد؛ اما فیدبکهای خوبی که از اهالی این شهر گرفتم تا حدود زیادی من رو اقناع کرد؛ ارتباطم با آدمها بیشتر از اونیکه انتظار داشتم عمیق شد و حالا از این دوری واقعا متاسف هستم؛
دوستی و آشنایی با تمام گروههای اجتماعی و سنی یک منطقه جذابترین نکته اقامت در اون محل میتونه باشه که من امکانش رو پیدا کردم؛ بچهها، جوونها، سالمندا، تجار، کسبه، کارگرها، روشنفکرها، روستاییها، شهریها و خلاصه تنوع زیادی از مجموعه آدمهایی که میتونن در یک شهر 2 میلیونی زندگی کنند؛
از اونجایی که زندگی ما آدمها اغلب قابل پیشبینی نیست؛ امیدوارم در حالیکه امیدی به بازگشت به این شهر ندارم؛ یه روزی به یکبهانهای یک اقامت هر چند کوتاه مدت در اینجا داشته باشم؛
تا باز بتونم در باغ ملت تا هزار و یک شب قدم بزنم؛ در کافه چهار فصل آب میوه بخورم، از مغازههای پشت مسجد جامع پارچه بخرم و به خیاطی چهارراه زمان خان بدم، پولهام و در صرافیهای روبروی هتل موفق عوض کنم و به رستوران یاس برم و منتو و آشک و پیتزا بخورم؛ گاهی اوقات به خواجه صاحب و ارگ و مقبره جامی و واعظ و گوهر خاتون سر بزنم، سوار موتر بشم و دلم برای بچههای شله سر چارراه بسوزه، به کارگاههای حاج صافی و پسراش برم و با زنهای کارگر شوخی کنم، از چوک گلها به سمت چهارراه دوم جاده مجیدی برم و وارد خونه بزرگی که کنار کورس لسان انگلیسی هرات باستانه بشم و بعضی وقتها دوستهام رو برای عصرونه یا شام دعوت کنم؛
دعوت خانوادههای افغانی رو با کله قبول کنم و از هر دری باهاشون حرف بزنم؛
تا اون موقع ظاهرا باید با همه چی خداحافظی کرد هرچند موقت...؛
خداحافظ هرات زنده صمیمی........؛
خداحافظ لیدا جان، سوسن، فرشته، بهشته، نسیمه، نورآقا، محب، فائق، شیر احمد، ماما خلیل، عبدالحمد، همایون، میر احمد، ماما انور، بصیر احمد، سوسن، خداحافظ عطاالله جان؛ خداحافظ همه روزهای خوبی که در هرات داشتم.......؛
دهماه اقامت در این شهر به اندازه سالها، تعلق خاطر برای من بوجود آورد؛ بویژه اینکه تمام سعیم این بود که تا حد امکان شهر رو حس کنم و تمام زیر وبمش رو بفهمم؛ نمیدونم چقدر موفق بودم و برداشتها و شناختی که داشتم چقدر موثق بود؛ و آیا باعث رنجش چه کسانی شد؛ اما فیدبکهای خوبی که از اهالی این شهر گرفتم تا حدود زیادی من رو اقناع کرد؛ ارتباطم با آدمها بیشتر از اونیکه انتظار داشتم عمیق شد و حالا از این دوری واقعا متاسف هستم؛
دوستی و آشنایی با تمام گروههای اجتماعی و سنی یک منطقه جذابترین نکته اقامت در اون محل میتونه باشه که من امکانش رو پیدا کردم؛ بچهها، جوونها، سالمندا، تجار، کسبه، کارگرها، روشنفکرها، روستاییها، شهریها و خلاصه تنوع زیادی از مجموعه آدمهایی که میتونن در یک شهر 2 میلیونی زندگی کنند؛
از اونجایی که زندگی ما آدمها اغلب قابل پیشبینی نیست؛ امیدوارم در حالیکه امیدی به بازگشت به این شهر ندارم؛ یه روزی به یکبهانهای یک اقامت هر چند کوتاه مدت در اینجا داشته باشم؛
تا باز بتونم در باغ ملت تا هزار و یک شب قدم بزنم؛ در کافه چهار فصل آب میوه بخورم، از مغازههای پشت مسجد جامع پارچه بخرم و به خیاطی چهارراه زمان خان بدم، پولهام و در صرافیهای روبروی هتل موفق عوض کنم و به رستوران یاس برم و منتو و آشک و پیتزا بخورم؛ گاهی اوقات به خواجه صاحب و ارگ و مقبره جامی و واعظ و گوهر خاتون سر بزنم، سوار موتر بشم و دلم برای بچههای شله سر چارراه بسوزه، به کارگاههای حاج صافی و پسراش برم و با زنهای کارگر شوخی کنم، از چوک گلها به سمت چهارراه دوم جاده مجیدی برم و وارد خونه بزرگی که کنار کورس لسان انگلیسی هرات باستانه بشم و بعضی وقتها دوستهام رو برای عصرونه یا شام دعوت کنم؛
دعوت خانوادههای افغانی رو با کله قبول کنم و از هر دری باهاشون حرف بزنم؛
تا اون موقع ظاهرا باید با همه چی خداحافظی کرد هرچند موقت...؛
خداحافظ هرات زنده صمیمی........؛
خداحافظ لیدا جان، سوسن، فرشته، بهشته، نسیمه، نورآقا، محب، فائق، شیر احمد، ماما خلیل، عبدالحمد، همایون، میر احمد، ماما انور، بصیر احمد، سوسن، خداحافظ عطاالله جان؛ خداحافظ همه روزهای خوبی که در هرات داشتم.......؛
-----------
به هنگامی که تو را از بودن و ماندن چاره ای نیست
باید رفت
دریغا هر رفتنی/ رسیدن نیست/ اما ...؛
برای رسیدن
راهی جز رفتن نیست
5 Comments:
bale shayadam bishtar az yekmah, va man har 2-3 ruz check mikardam chizi jadid ezafe shode ya na.
fekr mikonam kheili sakht bashe, ta adam myad ons begire, bayad khodafezi kone...
kollan zendegi ham yejoorai hamine, ta shoru mikoni ke yavash yavash befahmi zendegi ya'ni chi bayad beri, shayad be ye donyaye dige, nemidunam... mesle marge ye janin az zendegiye rahemi dar shekame madar, va tavvalod dar ye donyaye kamelan jadid...
falsafi shod :) vali mikhastam begam, doroste az unja miay va sakhte, vali khob donyahaye dige baraye kashf hast va ba ruhiyei keman azat soragh daram, az pase kashfesh be behtarin nahv bar miai...
movafagh bashi va be omide didar be zoodi!
By Anonymous, At 10/21/2006 1:24 am
یاد آهنگ خانه به خانه رفتم افغان ها افتادم. بابا سمیرا هرجا باشه کارگر توسعه است. موفق باشی
By Anonymous, At 10/26/2006 10:49 am
شاعر هراتی :
پیاده آمده بودم ، پیاده خواهم رفت .
همان غریبه که قلک نداشت ، خواهد رفت
و کودکی که عروسکی نداشت ،خواهد رفت
طلسم غربتم امشب ، شکسته خواهد شد
وسفره ای که تهی بود بسته خواهد شد .
منم که هر که مرا دیده ، درگذر دیده
تمام آنچه ندارم ،نهاده خواهم رفت
پیاده امده ام ،پیاده خواهم رفت .
نقل از کتاب بودا در افغانستان تخریب نشد از شرم فروریخت ، نوشته محسن مخملباف ، نشر طرح نو ،1380
By Anonymous, At 10/28/2006 11:45 am
عالي بود
نوشته هايت مثل هميشه مرا به ياد اين مطلب مي اندازد كه تو هر كاري كه كني نه كارگر توسعه به قول دوستي كه تو همچنان روزنامه نگارانه مي نگري اين بي همتا روزگار را
By Anonymous, At 11/05/2006 4:25 pm
test
By Samira, At 11/05/2006 8:42 pm
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home