Daftar Yaddasht

25.3.07

سال 85

سال 86؛ یکسال دیگه گذشت و من هنوز حتی کوچه رو پیدا نکردم چه برسه به پیچ و خماش؛ انگار همین دیروز بود که توی هرات داشتم سال هشتادو چهارمو مرور می کردم؛‌ همه چی سریع می‌گذره؛ وقتی می‌گذره می‌بینی که چقدر سریع گذشته؛ اما تقویمت بهت یه چیز دیگه می‌گه؛ اینکه چطور گذشته؛ چه اتفاقایی افتاده؛ چه آدم‌هایی توی زندگیت اومدن و رفتن؛ چه تغییراتی، چه روزهایی، چه سختی‌هایی، چه غم‌هایی، چه خوشی‌هایی، چه دلتنگی‌هایی؛ اینجاست که دیگه سرعت زمان مفهمومی نداره، دیگه مهم نیست که چقدر زود گذشت یا چقدر دیر، مهم اینه که گذشت؛ مهم اینه که چطور گذشت؛

خیلی از ما برای هر سال یه برنامه ریزی داریم و چهار تا هدف هم برای خودمون دست و پا میکنیم و دلمون خوشه خیلی سیستماتیک پیش می‌ریم، البته خوش به حال اونایی که موفق می‌شن؛ بعضی از ما هم مثل خود من حال و حوصله این کارا رو نداریم و همینطور می‌ریم تو شکم زمان ببینیم چی پیش میاد؛ بعد اگه باب میل نبود می‌شینیم غصه شو می‌خوریم؛ یا اینکه اگه همه تلاشمونو کنیم که ادای گروه اول رو در بیاریم بی برو برگرد تیرمون به سنگ میخوره و می‌شینیم سر جامون؛
امسال من هم از این قاعده مستثنی نبود؛‌ تیری که به سنگ خورد تحصیل تو انگلیس بود و جایگزین شدنش با اومدن و موندن در ینگه دنیا به جای سفر یک هفته‌ای به مکزیک؛ چیزی که واقعا انتظارش رو نداشتم؛

هشتاد و پنج من از جهاتی خیلی متفاوت با مقاطع مختلف زندگیم بود، اولین تجربه جدی زندگی جدای ازخانواده؛ اولین تجربه جدی بین‌المللی؛ اولین تجربه سفرهای متعدد زمینی، که برای خودش دنیایی داشت، تجربه زندگی سخت، تجربه خطر، تجربه پروازهای غیرمتعارف، تجربه حضور در پایگاه‌های نظامی ناتو، تجربه شام مشترک با یک رییس جمهور، تجربه شیرین پیدا کردن دوستان خوب، تجربه بد متمایز شدن ازبقیه در خونه خودشون (در افغانستان)، تجربه استقامت در برابر یک جریان مخالف، تجربه یک تولد دوباره و تجربه های تلخ و شیرین خیلی چیزهای دیگه؛

و فکر کردن به همه این اتفاق‌هاست که باعث مي‌شه که انقدر راحت نگم چقدر سریع گذشت؛ بهار و تابستون هرات، پاییز و زمستون کابل و البته هفته‌های آخر سال اینور دنیا؛‌ هرروزش بخشی از زندگی من رو شکل داد، به من آموخت، به من افزود و صد البته بهای سنگینی رو هم در برداشت؛ سختی‌هاش از شروع سال تا پایان سیر صعودی داشت و هر چی به پایان سال نزدیک‌تر شدم، انرژی بیشتری از من گرفت؛ دست و پای بیشتری زدم و غم بیشتری داشتم؛ اما حالا خوشحالم که هنوز سلامت هستم، روحی و جسمی، و همین رو نشونه‌ای از حضور خدا در زندگیم می‌دونم که مهمترین درسی بود که 85 به من داد، و عمیقا معتقدم هرگز قادر به انکار این حضور نخواهم بود!!!؛

12 Comments:

  • سلام
    آدمش که یکسان است. حالا نمی دونم مدل نوشته هاش عوض شده و یا تو وبلاگ لحنش فرق می کنه؟

    موفق و پایدار باشید
    شهریار عیوض زاده

    By Anonymous Anonymous, At 3/26/2007 10:31 am  

  • سلام
    امیدوارم که حالتون خوبه خوب باشه.
    !چه وبلاگ خوبی دارید
    تجربیات شما آموزنده و تامل برانگیزه .
    سال نو رو بهتون تبریک میگم و روزهای خوبی رو براتون آرزومندم .
    آرمین زاهدی

    By Anonymous Anonymous, At 3/26/2007 4:34 pm  

  • به به. چه عجب بالاخره تارعنکبوتهای وبلاگت رو پاک کردی دختر. الان در کمال ناامیدی سر زدم و سورپریز شدم. خوب پس بالاخره آمریکا موندنی شدی؟ به سلامتی. حتما اونجا هم برات تجربه های بزرگی خواهد داشت. مراقب خودت باش و به قول شما فرنگی ها: میس یو!
    کاری چیزی داشتی در خدمتیم.

    By Blogger Mandana In Red, At 3/27/2007 11:29 pm  

  • avallesh ye matne nesbatan tulani neveshtam tuye comment, monteha kheili falsafi shod pakesh kardam :)

    kholase begam, movafagh bashi!

    -- Sometimes you take a trip; sometimes a trip takes you. (Eric Saperston)

    By Anonymous Anonymous, At 3/28/2007 1:45 am  

  • سلام سمیرا جان
    سال نو مبارک
    کشور نو مبارک
    و ...
    کلا مبارک

    By Anonymous Anonymous, At 3/29/2007 6:17 pm  

  • سلام
    خوشحالم خیلی زیاد که بالاخره نوشتی
    خوشحالم خیلی زیاد که همه چیز مرتب شد
    سحر زمان و جادوی گذر ان چیزی است عجیب، گذر از خوشی ،گذر از زشتی ،گذر از اتفاقات بد و خوب،اینها همه چیزهایی است که مطمئنم می کند که اگر گذر زمان نبود انسان قادر به ادامه نبود
    باز هم بگویم خوشحالم ...........

    By Anonymous Anonymous, At 3/31/2007 11:44 am  

  • با اين سرعتي كه پيشرفت مي كني احتمالا سال آينده از كره ماه وبلاگتو آپ مي كني. خوبي؟

    By Anonymous Anonymous, At 3/31/2007 12:26 pm  

  • belakhare ma ro sarfazar fazmudi. baba karet 2roste, vali vaghean hame cheiz einghade tond meire ke ma bazi vaghta aghab meimunim, tateilat tamam shod einja :-(

    By Anonymous Anonymous, At 3/31/2007 7:52 pm  

  • سلام
    نوشته هاتون منو یاد این شعر موندگار اقبال انداخت :
    ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
    موجیم که آسودگی ما عدم ماست
    ...
    فکر نمی کردم که دیگه تو وبلاگ چیزی بنویسین ، ولی حالا که بعد از چند وقت دوباره به این خونه ی امن سر زدم وقتی دیدم که مطلب جدید نوشتید از خوشحالی دارم بال در میارم و مطمئن شدم که تو امریکا خوب و سلامتید و اینقدر اوضاع خوب هست که بتونید بنویسید و این یعنی اینکه خدا خیلی بزرگه و یکی از هزاران راه رسیدن به خدا همینه !!!!!
    امیدوارم اونجا هر روز بهتر از دیروز باشه و خدا مثل همیشه بزرگ ....
    ...
    دلمون تنگ می شه ، یعنی شده ، ...
    ...
    به قول آقا مهدی اخوان ثالث :
    نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد ...
    .
    .
    .
    به امید دیدار .
    .
    .
    .
    یا علی مدد است .

    By Anonymous Anonymous, At 4/04/2007 3:39 pm  

  • نبینم توی آمریکا وا بری و ننویسی ها...من معتادم به وبلاگت.

    By Blogger Mandana In Red, At 4/05/2007 1:08 pm  

  • man nemitoonam farsi benevisam,,ama migam in rooza hamash migzare,,,va agar az eshgh

    By Anonymous Anonymous, At 4/05/2007 4:54 pm  

  • چه عجب دوباره نوشتی
    خوبی؟
    سال نو هم مبارک
    من هم دوباره نوشتن تو وبلاگ شروع کردام اگه دوست داشتی به ما هم سری بزن

    By Anonymous Anonymous, At 4/11/2007 10:57 pm  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]



<< Home