بادهای 120 روزه سیستان
از بادهای 120 روزه سیستان که مرکزش ولایت نمیروزه حکایتهای زیادی شنیدم؛ وقتی اون بادها میوزه آسمون روز مثل شب تاریک میشه و تقریبا از فاصله نیممتری هیچ شیئی قابل تشخیص نیست؛ اونهایی که توی اون شرایط گیر افتادن این بادها رو یکی از وحشتناکترین پدیدههای طبیعی ميدونن؛ نکتهای که اینجا بهش پی بردم برنده بودن شنهاییه که باد با خودش جابجا میکنه؛ این شنها قادرند پایههای ساختمونهای سنگ و سیمانی رو هم ببرند بطوریکه بعد از طوفان ساختمونهای زیادی فرو میریزه؛
بسیاری از روستاها زیر شن دفن میشه و مردمش مجبورن در کنار اون یک روستای دیگه بسازن و یا داخل خونههایی که ایندفعه از زیر شن در اومده بشن؛
این وسط اگر سرپناهی نباشه احتمال نازل شدن هر شیئی روی سر آدم هست؛ از چارچوب در گرفته تا هر چیزی که باد بتونه با خودش بلند کنه؛ یکی از درسهایی که گرفتم اینه که هروقت توی چنین شرایطی گیر افتادم به هیچ عنوان از جام حرکت نکنم؛ چه داخل ماشین باشم چه روی زمین؛ چون هر حرکتی ممکنه باعث گم کردن راه و آوارگی توی این دشتهای لمیزرع بشه؛ معمولا طول هر وزش باد بین نیمساعت تا 1 ساعت میشه؛
الان هنوز فصل این بادها نشده اما امروز من شاهد یک شمه کوچکی ازون بودم؛
ساعت حدود 4 صبح با صدای طوفان از خواب بیدار شدم؛ البته هوا تاریک بود و متوجه شدت باد نشدم؛ اما راستش یه کم ترسیدم؛ توی این فاصله خواب و بیدار تا 6 صبح خواب یک زلزله رو هم دیدم؛ کنار خانواده بودم توی خونه قدیمیمون تو تهران که یهو این بادها تبدیل به زلزله شد؛حالا نمیدونم شهریار رحمانی توی خوابم چکار میکرد که میگفت نگاه کنین زلزله دیوار رو میکشه جلو اما ستونها سرجاشه؛ بعد با لرزش خیلی زیادی که احساس کردم از خواب پریدم؛
هوا که روشن شد دیدم تمام خونه رو خاک برداشته؛ با اینکه همه درها و پنجرهها بسته بود و حتی درزهای اون رو هم با پتو و پارچههای ضخیم پوشونده بودن؛ بطوریه جای پام روی زمین میموند ؛ همونطور که روی شنهای ساحل میمونه؛
این وضعیت رو که دیدم یاد خرد قدیمیها افتادم که در چنین شرایطی خونههاشون رو با حصیر فرش می کردن؛حالا جای حصیر و بوریا رو موکت و فرش ماشینی و هزار جور تیرو تخته دیگه گرفته که باید هر روز خروارها خاک رو از روش پاک کنی؛ بسوزه پدر این مدنیت بی خرد؛
بسیاری از روستاها زیر شن دفن میشه و مردمش مجبورن در کنار اون یک روستای دیگه بسازن و یا داخل خونههایی که ایندفعه از زیر شن در اومده بشن؛
این وسط اگر سرپناهی نباشه احتمال نازل شدن هر شیئی روی سر آدم هست؛ از چارچوب در گرفته تا هر چیزی که باد بتونه با خودش بلند کنه؛ یکی از درسهایی که گرفتم اینه که هروقت توی چنین شرایطی گیر افتادم به هیچ عنوان از جام حرکت نکنم؛ چه داخل ماشین باشم چه روی زمین؛ چون هر حرکتی ممکنه باعث گم کردن راه و آوارگی توی این دشتهای لمیزرع بشه؛ معمولا طول هر وزش باد بین نیمساعت تا 1 ساعت میشه؛
الان هنوز فصل این بادها نشده اما امروز من شاهد یک شمه کوچکی ازون بودم؛
ساعت حدود 4 صبح با صدای طوفان از خواب بیدار شدم؛ البته هوا تاریک بود و متوجه شدت باد نشدم؛ اما راستش یه کم ترسیدم؛ توی این فاصله خواب و بیدار تا 6 صبح خواب یک زلزله رو هم دیدم؛ کنار خانواده بودم توی خونه قدیمیمون تو تهران که یهو این بادها تبدیل به زلزله شد؛حالا نمیدونم شهریار رحمانی توی خوابم چکار میکرد که میگفت نگاه کنین زلزله دیوار رو میکشه جلو اما ستونها سرجاشه؛ بعد با لرزش خیلی زیادی که احساس کردم از خواب پریدم؛
هوا که روشن شد دیدم تمام خونه رو خاک برداشته؛ با اینکه همه درها و پنجرهها بسته بود و حتی درزهای اون رو هم با پتو و پارچههای ضخیم پوشونده بودن؛ بطوریه جای پام روی زمین میموند ؛ همونطور که روی شنهای ساحل میمونه؛
این وضعیت رو که دیدم یاد خرد قدیمیها افتادم که در چنین شرایطی خونههاشون رو با حصیر فرش می کردن؛حالا جای حصیر و بوریا رو موکت و فرش ماشینی و هزار جور تیرو تخته دیگه گرفته که باید هر روز خروارها خاک رو از روش پاک کنی؛ بسوزه پدر این مدنیت بی خرد؛
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home