Daftar Yaddasht

16.5.06

چند تا نقل قول با نمک

از یک نفر پرسیدم شما که 9-10 تا بچه داری اسماشون و اشتباه نمی‌کنی؟
گفت نه من میگم؛‌ کجا هستی ها بچه؟ بعد اون می‌گه؛ ها بابا؟؛‌ بعد من میگم بیا اینجا کارت دارم؛
بعد پرسیدم اسماشون رو کی انتخاب کرد؟ گفت اسم شهردار پیشاور طارق بود اسم اولی رو گذاشتم طارق؛‌قماندان سرحدات طاهر بود؛ گذاشتم طاهر؛‌رفیق برادرم سمیع‌آله بود؛ گذاشتم سمیع‌اله؛ فلانی الفت‌اله بود و ... الی آخر؛

سر انجینیر که مهندس پرواز بوده و حالا شده آموزشگر ما تعریف می‌کنه که زمان مجاهدا که هیچی حساب کتاب نداشت هرکدومشون به یه نحوی از هواپیماها و هلیکوپتر ها استفاده می‌کردن؛ مثلا یک روز دو سه تا شون یک هلی کوپتر و روشن می‌کنن و می‌رن دنبال دوغ ؛ بعد که بر مي‌گردن دو سه نفر دیگه هم با خودشون میارن؛ اون دوسه نفر وقتی می‌رسن به مقصد یادشون می‌افته که وقتی می‌خواستن سوار هلی‌کوپتر بشن کفشاشون رو درآوردن و اومدن بالا و حالا کفش ندارن دوباره بر می‌گردن برن کفشهاشون رو بیارن؛

پلیس پاکستان عادت داشته وقتی توی پیشاور افغانی‌ها رو می‌گشته یه تیکه حشیشی؛‌تریاکی چیزی توی جیبشون میذاشته تا ازشون یه پولی بگیره و ولشون کنه؛‌ یک دفعه یک پلیسی همینطور که می‌گشته خشاب اسلحه‌شو میذاره توی جیب طرف؛‌اما دوستش یعنی اونیکی افغانیه می‌بینه؛‌ بعد توی این فاصله که می‌خواسته ببرتش پیش مافوقش و جلوی اون تفتیشش کنه؛ اون‌دوتا که قضیه رو فهمیده بودن خشاب رو پرت می‌کنن یه طرفی؛ اینجا پلیسه هی میآد می‌گرده میبینه خبری نیست؛‌ آخرسر می‌گه بگو ببینم خشاب منو چکار کردی؛ چون ارتشی‌ها مثل اینکه خیلی باید برای سلاحشون حساب پس بدن؛
امیدوارم خوب توضیح داده باشم؛ اما خیلی جالب بود؛

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]



<< Home